
دانلود کتاب پاستیل های بنفش اثر کاترین اپلگیت رایگان
- نویسنده: کاترین اپلگیت
- مترجم: آناهیتا حضرتی
- ناشر: انتشارات پرتقال
- گروه سنی: کودک و نوجوان
- تعداد صفحه: 196
- سال انتشار: 2017 میلادی
- افتخارات: -
رمان پاستیلهای بنفش، داستانی منحصر به فرد از کاترین اپلگیت نویسنده آمریکایی است که با داستان تخیلی اما منحصر به فردش، خیلی زود جایش را در قلب خواننده پیدا میکند و جایگزینی برایش، یافت نخواهد شد. ماجرای کتاب به داستان زندگی پسربچهای به نام جکسون مربوط میشود که پدرش دچار بیماری ام اس شده است و در همین حال، کار خود را نیز از دست داده است. خواهر کوچک وی و مادرش هم در کنار او و پدرش، متأثر از اتفاقات تلخی که برایشان افتاده است ناگزیر به تحمل شرایط هستند. اوضاع به همین جا ختم نمیشود و کمبود درآمد مالی آنقدر ادامه پیدا میکند که به اصطلاح، شرایط به سختی قابل درک و فهم میشود. آنها به زحمت میتوانند چیزی برای خوردن داشته باشند و اجاره بهای خانه را هم از پسش بر نمیآیند و جکسون همراه با خواهرش باید کم کم کمک خود را آماده نمایند تا در یک مینی ون به گذران روزها بپردازند.
دلیل تلاش پدر و مادر خانواده با شوخ طبعی و بذله گویی این است که میخواهند موقعیت، بیش از این برای فرزندانشان، دشوار نگردد و تا جای ممکن از نتایج بعدی مشکلات به دور باشند اما جکسون که بر خلاف سنش از شعور بسیار بالایی برخوردار است به شدت از دست والدینش ناراحت میشود که حقیقت را از او و خواهرش پنهان میکنند و لذا تصمیم به فرار از خانه و خانواده میگیرد. وی قبل از اقدام به فرار، نامهای را مینویسد ولی برخلاف برنامهریزی قبلیاش، پیش از خروج از منزل، نامه توسط پدر و مادرش پیدا میشود و پس از خواندن آن، سعی بر آرام کردن جکسون میکنند و به او قول میدهند که دیگر حقیقت را از او پنهان نکنند. پسربچه باهوش و با فهم داستان راضی میشود زیرا که بزرگترهایش به او قول میدهند هر اتفاقی از این به بعد رخ داد، واقعیت را با او در میان بگذارند و حتی به او میگویند که زندگی با فراز و نشیبهایش است که معنا میشود و انسان در این اوج و فرودها نباید هرگز ناامید شود.
کاترین اپلگیت با تم داستان و مفاهیمی که در نظر دارد پس از گذر از مراحل ابتدایی داستان، با قلمی روان و موفق، خواننده را به سمت و سویی میبرد که به او میفهماند چطور با نیروی تخیل شخص اصلی داستان و امیدی که در ذهن پدر و مادرش وجود دارد، میتوان از سختیها، فرصتهایی را ساخت و شرایط را قابل تحمل نمود. به عبارت دیگر مؤلف به صورت کاملاً هوشمندانه برخورد تخیل و حقیقت را به تصویر کشیده و هر دو را برای حل مسائل و چالشهای زندگی، مفید و ضروری دانسته است. از جمله افتخاراتی که نصیب این اثر گردید، انتخابش از سوی سایت گودریدز در سال 2015 میباشد که توجهها را بیشتر به سمت آن جلب نمود.
در ادامه میتوانید علاوه بر خلاصه کتاب متنی، به خلاصه صوتی کتاب پاستیل های بنفش گوش دهید و آن را دانلود کنید:
کاترین اپلگیت (Katherine Applegate) نویسنده آمریکایی متولد سال 1956 میباشد که علاوه بر پاستیلهای بنفش، «کتاب ایوان منحصر به فرد» از او نیز بسیار پرفروش بوده و حتی به جایزه مدال نیوبری در سال 2013 نائل گردیده است. عمده شهرت وی بابت کارهایش در زمینه ادبیات کودک و نوجوان است و کتابهای «هرگز دوستانت را به صندلی نچسبان» و «خرس همکلاسیات را به گروگان نگیر» هم از جمله آثارش میباشند. نکته جالب و البته دوست داشتنی دیگر در مورد زندگی شخصی این نویسنده، همراهی همسرش با او در تألیف کتابهایش میباشد و تاکنون بیش از 35 میلیون نسخه از آثارش در جهان منتشر شدهاند و به فروش رسیدهاند.
در وهله اول، این کتاب برای سنین نونهالان و نوجوانان بسیار مناسب میباشد ولی از آنجایی که نویسنده خوش فکر آن به بهترین شکل، روابط خانوادگی و احساسات افراد را بازگو میکند، این رمان برای بزرگسالان هم، بسیار لذت بخش و خواندنی خواهد بود.
کتاب 196 صفحهای پاستیلهای بنفش به تشخیص نویسنده در 52 بخش کوتاه، روایت شده است. راوی داستان که اول شخص میباشد، تکنیکی است که در این رمان به کار رفته و در بخشهای موجود، داستان کلی به همراه داستانهای بسیار کوتاه، پیش روی خواننده میباشند. گفتگوهایی که جکسون، هم با اعضای خانوادهاش و هم با خودش در ذهن و ضمیرش دارد، شکل زیبایی به نحوه تعریف ماجراها بخشیده است.
کتاب محبوب خواهرم، خانه خیابان هشتاد و هشتم شرقی است. این کتاب درباره سوسماری به اسم لایل است که با خانوادهاش زندگی میکند. لایل دوست دارد توی وان حمام لم بدهد و با اردک پلاستیکیاش بازی کند.
رابین معنی یادگاری را نمیدانست، مامان گفت: به چیزی که برایت باارزش است میگویند یادگاری، بعد گفت: تا زمانی که همدیگر را داریم یادگاری به چیزهایی میگویند که زیاد اهمیتی ندارند.
قرار بود یکشنبه خیلی از وسایلمان را توی حیاط بفروشیم، غیر از چیزهای مهم مثل کفشها، تشکها و چند بشقاب، مامان و بابایم امیدوار بودند بتوانند با فروش آنها، پول کافی برای پرداخت اجاره خانه و قبض آب به دست بیاورند.
دستم را انداختم دور کمرش و زور زدم انگار شیری را بغل کرده بودم، یک تن وزن داشت. کرنشا پنجههایش را فرو کرده بود توی لحافی که بچگیها، عمه بزرگهام، ترودی، برایم بافته بود. ناامید شدم و ولش کردم.
خوب است که همه چیز را نمیدانم چون باعث میشود چیزها جذابتر شوند.
مامانم یکبار بهم گفت که مشکلات مالی، یواش یواش گریبان آدم را میگیرند. گفت: مثل سرماخوردن میماند. اول فقط گلویت میخوارد بعد سرت درد میگیرد شاید هم سرفه کنی، شاید یک شبه بیخانمان نشویم، اما اوضاع چنین حسی به من میداد.
وقتی چشمهایم را باز کردم، نفسی راحت کشیدم و دیدم دیگر اثری از گربه نیست و آسمان، آبی و بیانتها بود. چند متر آن طرفتر، چتری مثل یک نیزه خیلی بزرگ، افتاد توی شنها، پلاستیک چتر، قرمز و زرد بود و رویش عکس موشهای کوچکی دیده میشد. روی دستهاش با مداد رنگی نوشته بود: این چرخونک متعلق به کرنشا است.
من، جند چیز مهم درباره گربه موج سوار فهمیدم، اولین چیز، او یک گربه موج سوار است، دومین چیز، روی تیشرتش نوشته بود: گربهها سرور، سگها خاک بر سر. سومین چیز، یک چتر بسته توی دستش داشت انگار همهاش، نگران خیس شدن بود که البته وقتی بیشتر بهش فکر میکنی، میبینی با موج سواری جور در نمیآید. چهارمین چیز، انگار، هیچکس دیگری توی ساحل نمیدیدش. سوار یک موج درست و حسابی شده بود و خیلی نرم، سواری میکرد.
دستش، یک خط مستقیم رو به بالا را نشان داد: اما توی واقعیت، زندگی این شکلیه، بعد خط زیگزاگی با دستش کشید که مثل کوه، بالا و پایین میرفت. برای همین باید خیلی تلاش کرد و ناامید نشد.
من دوست دارم حیوانشناس بشوم، مطمئن نیستم چه جور حیوانی، الان که واقعاً از خفاشها خوشم میآید البته یوزپلنگها، گربهها، سگها، مارها، موشها و کرگدنها را هم دوست دارم، شاید بعداً بتوانم یکی از آنها را انتخاب کنم.
مامان گفت: باید تلویزیون رو بفروشیم، میدونم که خیلی کهنه ست اما باز از هیچی بهتره، بابایم سرش را تکان داد: میخوای لباسامونم بفروشیم و جاش، برگ بچسبونیم به خودمون؟
هیچ وقت از چیزهای ساختگی خوشم نمیآمد. وقتی بچه بودم، هیچ وقت لباسهای بتمنی یا طرح حیوان را نپوشیدم، هیچ وفت هم نگران هیولاهای زیر تخت خوابم نبودم.
مامان و بابایم میگویند: زمان مهدکودک، دور کلاس راه میرفتم و به همه میگفتم که من شهردار کره زمین هستم، اما فقط چند روز، این کار را کردهام.
فهمیدم که بابا و مامان برای بهتر شدن اوضاع، برنامهای دارند، آنها همیشه برنامه داشتند اما هربار که درباره برنامه اشان میپرسیدم، چیزهایی میگفتند درباره کاشتن درخت پول توی حیاط پشتی و از این جور چیزها، شاید هم میخواستند دوباره گروه موسیقی خودشان را راه بیندازند و جایزه گرمی را ببرند.
نویسنده |
کاترین اپلگیت |
مترجم |
آناهیتا حضرتی |
شابک |
9786008111481 |
ناشر |
انتشارات پرتقال |
موضوع |
داستان کودکان |
قطع |
رقعی |
نوع جلد |
شومیز |
تعداد جلد |
1 |
تعداد صفحه |
196 |
گروه سنی |
د |
وزن |
193 گرم |