
معرفی و دانلود کتاب پنج قدم فاصله اثر ریچل لیپینکات رایگان به همراه خلاصه کتاب
- نویسنده: ریچل لیپینکات
- مترجم: فاطمه صبحی
- ناشر: نشر میلکان
- گروه سنی: بزرگسال
- تعداد صفحه: 215
- سال انتشار: 2018 میلادی
- افتخارات: پرفروشترین کتاب نیویورک تایمز
کتاب پنج قدم فاصله رمانی عاشقانه است که ریچل لیپینکات، میکی داتری و توبیاس ایاکونیس در آن قصهی دلباختگی دو جوان بیمار را با مولفههایی بسیار دلنشین توصیف کردهاند. بسیاری از انسانهایی که تا به امروز موفق به خواندن این اثر شدهاند نتوانستهاند هنوز از فکر آن دربیایند و به عبارت دیگر شیفتهاش شدهاند. داستان کتاب همزمان که به عشق اصیلی میان دو نفر میپردازد از اتفاقات تلخ مرتبط با بیمارهای خاص هم صحبت میکند و همین همزمانی باعث میشود قصهای خلق گردد که ذهن خواننده را بسیار درگیر نماید زیرا که در دنیای حقیقی هم ممکن است مواردی از این دست رخ دهد. استلا و ویل نام دو شخصیت اصلی داستان میباشد که هر دو به بیماری به نام فیبروز کیستیک دچار بوده و از آنجایی که دستگاه تنفسیشان بخاطر وجود این نقص زمینه عفونتهای مختلف را در بدن آنها فراهم میکند، شرایط خوبی را از نظر سلامتی پشت سر نمیگذارند. علاوه بر مورد یاد شده یکی از دو شخصیت جوان داستان بیماری دیگری هم دارد که از طریق تماس منتقل میگردد، لذا امکان لمس یکدیگر را ندارند و موضوع را سختتر از قبل میکند.
آشنایی استلا و ویل برای اولین بار به زمانی بازمیگردد که هر دوی آنها برای چکاپ ریههایشان میبایست چند وقت یکبار به بیمارستان مراجعه کنند. در همین مراجعهها، ویل پس از ارتباط خوبی که استلا با بیماران و کارکنان بیمارستان دارد، علاقهمند میشود تا چند جملهای را با او صحبت کند بنابراین ارتباط اولیه شکل میگیرد. سپس زمانی که صحبتهایشان به پایان میرسد یکی از پرستاران به استلا اطلاع میدهد که ویل بیماری خطرناکی علاوه بر فیبروز کیستیک دارد که هم به زودی باعث مرگش خواهد شد و هم امکان مبتلا شدن نفر دیگری که با آن فاصله خود را رعایت نکند وجود دارد. آشنا شدن با بیماری عنوان شده و دردها و رنجهایی که مبتلایان با آنها روبرو هستند از اصلیترین نکاتی است که خواننده قرار است با خواندن کتاب متوجهشان شود. همچنین مبارزهای که انسانها با وجود محدودیتهایشان میکنند تا بتوانند چند صباحی بیشتر در این دنیا زندگی کنند، نکته دیگری است که در دل داستان نهفته و مخاطب را به این فکر وا میدارد که چقدر و چگونه تلاش میکند تا لحظههای زندگیاش را به بهترین شکل سپری نموده و افسوس زمانهای از دست رفته را نخورد.
در ادامه میتوانید نسبت به دانلود کامل کتاب پنج قدم فاصله به صورت رایگان و با فرمت pdf اقدام کنید. لینک دانلود در قسمت زیرین ویدیو قرار دارد. همچنین در ویدیو زیر امکان گوش دادن به خلاصه کتاب صوتی این اثر نیز دسترسی خواهید داشت.
ریچل لیپینکات (Rachael Lippincott)، نویسنده آمریکایی است که در روز 5 دسامبر سال 1994 در فیلادلفیا ایالات متحده آمریکا متولد شد. این نویسنده برنده جایزه گودریدز، عمده شهرتش را بابت نگارش کتاب پنج قدم فاصله دارد که در لیست پرفروشهای نیویورک تایمز میباشد. از آثار دیگر لیپینکات میتوان به: «لیست شانس»، «او دختر را میگیرد» و «تمام این مدت» اشاره کرد.
خوانندگان رمانهای عاشقانه و البته داستانهای تراژدیک، مخاطب اصلی آثاری همچون رمان پنج قدم فاصله میباشند که اگر شما هم از این گروه از افراد هستید توصیه میگردد داستان پیش رو که ماجرایی زیبا و در عین حال غمانگیز را دارا است مطالعه نمایید.
کتاب پنج قدم فاصله شامل 215 صفحه میباشد که توسط دو راوی اصلی آن یعنی استلا و ویل در 31 فصل کوتاه و بلند، داستانش به زیبایی هر چه تمامتر به وسیلهی نویسنده شرح داده شده است.
با لغزیدن روی آخرین گلبرگ آخرین گل دستم پایین میافتد و انگشتانم در پس زمینهای از ستارگان کشیده میشوند. نورهای سوزنی شکل که ابی برای ترسیم ابدیت نقاشی کرده بود. گلویم را صاف میکنم و دستم را دراز میکنم و کمی خم میشوم که عکس دو نفریمان را از کنار تخت بردارم. لبخندهای مشابهمان از زیر شالهای ضخیم پشمی بیرونزده است و چراغانیهای تعطیلات در پارک انتهای خیابان بالای سرمان سوسو میزنند. درست مانند ستارههای داخل نقاشیاش.
به آب نگاه میکند و پاهایش را دایرهوار تکان میدهد. "یه تئوری هست که من خیلی دوست دارم میگه برای اینکه مرگ رو بفهمیم باید به تولد نگاه کنیم". همین طور که حرف میزند با روبان سرش بازی میکند. یعنی وقتی تو رحم مادریم داریم اون رو زندگی میکنیم درسته؟ هیچ ایدهای نداریم که زندگی بعدی فقط یه اینچ اون ورتره. شانهای بالا میاندازد و به من نگاه میکند. شاید مرگ هم همینطوره. شاید فقط زندگی بعدیه، یه اینچ اون ورتر.
من در این سالها روی پشت بام دهها بیمارستان بودهام. به دنیای پایین نگاه کردهام و در تک تک آنها همین حس را داشتهام. آرزوی راه رفتن در میان خیابانها یا شنا کردن در دریا یا زندگی که هیچ وقت فرصتش را پیدا نکردم. آرزوی چیزی که هیچ وقت نمیتوانستم داشته باشم اما حالا چیزی که میخواهم آن بیرون نیست. همین جاست آن قدر نزدیک که میتوانم لمسش کنم ولی نمیتوانم.
لباسم را عوض میکنم، آهسته و با احتیاط راه میروم، یک جفت ساق میپوشم. تی شرت رنگی که ابی از گرند کنیون برایم آورده بود را به تن میکنم. خودم را در آینه نگاه میکنم، حلقههای سیاه دور چشمم در این چند ماه گذشته از همیشه تیرهتر شدهاند. موهایم را سریع شانه میکنم و دم اسبی میبندم. ولی اخم میکنم، آن قدرها هم که انتظارش را داشتم خوب نشد.
دوباره موهایم را باز میکنم و با رضایت به تصویر خودم در آینه با موهایم که دور شانههایم ریخته نگاه میکنم. کیف آرایشم را از انتهای کشو در میآورم و کمی ریمل و برق لب میزنم، تصور اینکه ویل نه تنها مرا زنده ببیند بلکه با کمی آرایش هم ببیند و به چشمانم و به لبان رژدار من نگاه کند، لبخند برلبانم مینشاند. آیا دلش میخواهد مرا ببوسد؟ میدانم هیچ وقت این کار را نخواهیم کرد ولی آیا در دلش چنین چیزی میخواهد؟
گونههایم گل میاندازد و سرم را تکان میدهم و به او پیام میدهم. به او میگویم که ده دقیقه دیگر مرا در تالار اصلی ببیند. بند شانهای اکسیژن سیارم را کوتاهتر میکنم، راه سریعتر را انتخاب میکنم، از آسانسور بالا میروم از روی پل رد میشوم و وارد ساختمان شماره 2 میشوم. از پلهها پایین میروم و وارد تالار اصلی میشوم که یعنی حدوداً کل نیمهی پشتی ساختمان را رد میکنم. روی نیمکتی مینشینم گیاهان و درختان را تماشا میکنم، صدای جریان آب از فوارهی سنگی پشت سرم آرام شنیده میشود.
قلبم از این فکر که چند دقیقهی او را میبینم به تپش افتاده، هیجانزده و با استرس گوشیام را در میآورم و زمان را چک میکنم. ده دقیقه از زمان پیامم به ویل میگذرد و هنوز نیامده.
پونزی بر میدارم و عکس را کنار نقاشی به دیوار میزنم. سپس روی تخت مینشینم و مداد و دفترچه جیبیام را از روی پا تختی بر میدارم. نگاهم در لیست بلند بالای وظایفی که صبح برای خودم نوشته بودم، پایین میرود. لیست با تهیه لیست وظایف شروع میشود که به نشانهی رضایت روی آن خطی کشیدهام و به تفکر درباره آخرت ختم میشود.
کامیلا خودش را از بغل من بیرون میکشد تا بتواند مرا نگاه کند. با لب و لوچهی آویزان و موهای قهوهای تیرهی آویزان ترش میگوید: دومین سفر متوالی بدون تو. راست میگوید، این اولین باری نیست که فیبروز کیستیکم، مرا از سفرهای کلاسی یا تعطیلات آفتابی یا برنامههای مدرسه باز میدارد. حدوداً 70 درصد مواقع وضعیت برای من کاملاً نرمال است، به مدرسه میروم با کامیلا و میا بیرون میروم، روی نرم افزارم کار میکنم.
خبر فوقالعادهای است البته نه برای بروک، ولی میا از کلاس انگلیسی خانم ویلسون در سال دوم به میسون علاقه داشت. به همین خاطر این سفر فرصتی است که بالاخره یک حرکتی از خودش نشان بدهد. ناراحتم که نمیتوانم آنجا باشم تا به او کمک کنم که در ده حرکت پسرکش، طرح گردباد رمانتیک کابوبا میسون را پیادهسازی کند. میا گوشیاش را کنار میگذارد و شانهای بالا میاندازد، میایستد و تظاهر میکند به کارهای هنری روی دیوار نگاه میکند.
تابستان چند سال پیش تعطیلی چهارم جولای بود. عکس در ایوان جلوی خانهمان در یک میهمانی باربیکیو گرفته شده بود. من، ابی، مادر و پدرم و گوفی که در لحظه گرفته شدن عکس به صورت همزمان میخندد. وقتی به یاد صدای چوبهای کهنه و لق پله جلو خانه میافتم که در حالی که ما میخندیم و برای عکس به هم میچسبیم زیر پایمان جیرجیر میکند، احساس میکنم دلتنگی برای خانه یکباره بر من هجوم میآورد.
وب کم را به سمت انبوه تجهیزات پزشکی و سبد داروهای بغل دستم میچرخانم که به ترتیب الفبا و زمان و طبق نرمافزاری که زمانبندی هر دوز را نشان میدهد مرتبشان کردهام. بالاخره نرمافزار آماده امتحان شده است.
نویسنده | ریچل لیپینکات |
مترجم | فاطمه صبحی |
شابک | 978-600-8812-51-7 |
ناشر | میلکان |
موضوع | داستان های نوجوانان انگلیسی |
ردهبندی کتاب | ادبیات آمریکا (شعر و ادبیات) |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
جوایز ادبی | گودریدز |
زبان نوشتار | فارسی |
گروه سنی | بزرگسال |
تعداد صفحه | 215 |
تعداد جلد | 1 |
وزن | 265 گرم |
کتاب بسیار خوب و مانند فیلمش بسیار زیباست
به عنوان اولین خرید از بسیار راضی هستم. داستانی عاشقانه و البته غمناک . اطلاعات شما رو هم بالا میبره درباره بیماری فیبروز کیستیک و افراد مبتلا به آن . فقط دقت کنید قبل از خرید گزینه فروشندگان دیگر رو هم بزنید . اونجا میتونید کمترین قیمت رو پیدا کنید . من از اول نمی دونستم و کتاب رو سی و پنج تومان خریدم در صورتی که از فروشنده دیگر میتونید بیست و هفت تومان یا همین حدود خریداری کنید . هرچند در هر حال از قیمت اصلی کتاب کمتره . بعد از خوندن کتاب هم میتونید فیلمش رو ببینید . حرف آخر از خوندنش پشیمون نمیشید .
کتاب از هر نظر عالیه.متن خوب و جذاب ، کلمه به کلمه عین فیلم ، فقط یه چیزایی فیلم داره کتاب نداره ، یه چیزایی کتاب داره فیلم نداره.کاهی بودن کاغذ واقعا یه مزیت هست چون کتاب سبکه و برای حملش دچار مشکل نمیشی(گاهی اوقات حتی کتاب های سنگین گردن درد دچار آدم میکنه ولی خدا رو شکر که کاغذ کاهی اومد و ما رو از گردن درد نجات داد) و برای خوندن چشم رو نمی زنه و خسته نمیکنه(معمولا با خوندن کتاب هایی که کاغذ سفید دارن بعد از نیم ساعت اشک از چشم آدم راه می افته ولی کاغذ کاهی واقعا چنین بلائی سر چشم نمیاره). آخر داستان یه مقدار فرق داره هشت ماه بعد از پیوند ریه استلا ، ویل و استلا همدیگه رو تو فرودگاه میبینن (البته با رعایت ۵ قدم فاصله). هیچ اسمی عوض نشده ، هیچ جایی از کتاب سانسور نشده. من هر قسمت از کتاب رو که میخوندم فیلم رو هم می دیدم و واقعا حس خوبی داشت. اگر از فیلم خوشتون اومده باید کتابش رو هم بخونین.
نمیشه باهاش گریه نکرد...
فیلمش که عالی بود ولی شما مثل من اشتباه نکنید اول کتاب رو بخونید بعد فیلمش رو ببینید اینطوری لذت بیشتری می برید
خیلی خوبه من هنوز نخوندم اما یکمی از فیلمش رو دیدم عاشقانه هست ولی غمگین من ۱۲ سالمه و کتاب رو خریداری کردم پیشنهاد میکنم حتما این کتاب رو بخرید عکس هم گذاشتم ببینید
کاملا سالم و بدون ضرب دیدگی بود ،درکل کتاب عالیه
واقعا کتابیه ک آدمو جذب میکنه و خیلی عاشقانه و قشنگه
عالی بود بنظر من هم فیلمشو باید دید هم کتابو باید خوند و کتاب مثل فیلم تموم نمیشه پیشنهاد می کنم بخونین
خیلی خیلی خیلی قشنگ بودد.مطمئنم اگه بخرید پشیمون نمیشید.نثرش ادبی نبود که اذیت کنه.ترجمه ی خوبی داشت.فکر میکنم بیشتر برایه جوونا جذاب باشه.خیلی خیلی بهتر از فیلمشه.
عالیه من فیلمش و دیدم که فوق العاده قشنگ و عاشقانه و جذاب بود خیلی احساسی بود اصلا شک نکنید در خرید این کتاب حتما هم فیلمش و دانلود کنید ببیند محشرههههه
جزو رمان های هستش ک آدم باید یکبار قبل مرگش بخونه...
خیلی کتاب قشنگیه و حتما حتما پیشنهاد میکنم بخونینش البته فیلمش هم هست که اونم عالیههه
من فیلمشو دیدم فوق العاده عالیه
اگه زیاد فیلم میبینید مثل من و از فیلمهای درام و تراژیک خوشتون میاد اینو بخرید بخونید. من حتی تو اتوبوس هم میخونمش اینقدر داستانش جالبه. فیلمشم خواهم دید. خلاصه عالیه