معرفی و دانلود کتاب جزء از کل اثر استیو تولتز رایگان به همراه خلاصه کتاب
- نویسنده: استیو تولتز
- مترجم: پیمان خاکسار
- ناشر: نشر چشمه
- گروه سنی: بزرگسال
- تعداد صفحه: 656
- سال انتشار: 2008 میلادی
- افتخارات: پرفروشترین کتاب نیویورک تایمز
رمان جزء از کل اثری از استیو تولتز میباشد که به زندگی یک خانواده اما در دو نسل میپردازد. کتابی فلسفی و در عین حال طنز آلود که از زمان انتشارش تا کنون با استقبال گستردهای در سراسر دنیا مواجه شده است و از پرفروشهای نیویورک تایمز نیز به حساب میآید. روایتکننده داستان یک پدر و پسر به نامهای مارتین دین و جاسپر دین هستند که در ابتدای رمان جاسپر از رابطهاش با مارتین میگوید. از احساسات متضادی که نسبت به پدرش داشته است و موضاعاتی که به وی پس از تجزیه و تحلیلهای پدر تحمیل میشده تا اینکه پس از مرگ مارتین تصمیم به جستجوی بیشتر در گذشته خود میگیرد. در نتیجه این کنکاش به عموی محبوب خود تیری میرسد که شخصیت ورزشی بسیار محبوبی بوده اما پس از ارتباط با یک زندانی خطرناک خودش هم زندانی میگردد.
در قسمتی که مارتین راوی ماجرا است در واقع خواننده با اعتراف نامهای از امیدها و شکستهای او در زمان حیاتش روبروست. مارتین نا امیدیهایی را به میان میآورد که سر منشاء آنها زیر سایه بودن برادرش تری بوده است. به گونهای که خیلیها او را حتی به اسم برادر تری میدانستند نه مارتین، حتی برای همسرش که همیشه او را عشق زندگیاش قلمداد میکرده است. جدا از او روابط عاطفی میان دو برادر و یک پدر و فرزند، احساسات انسانی که نسبت به عشق، امیدها، ترسها، مرگ و زندگی به تصویر کشیده میشود از اصلیترین نقاط اثر پیش رو به شمار میآیند. به هر حال نوشتن از کتاب جز از کل کار آسانی نیست لذا باید به طور کامل و با تمرکز بالا مطالعه گردد تا به مفاهیم عمیق آن پی برده شود. از دیگر افتخارات جزء از کل میتوان به قرار گرفتن در لیست کتابهای پرفروش سایت آمازون، بدست آوردن جوایزی نظیر: ندکلی، مایلز فرانکلین، کتاب برتر صنعت ادبیات استرالیا و همچنین نیوسوث ونر اشاره کرد. این کتاب که به اعتقاد بسیاری از منتقدین پرافتخارترین کتاب تاریخ ادبیات استرالیا میباشد، نامزدی دریافت جایزه بوکرمن را هم در کارنامه خودش دارد. تجدید چاپ اثر مذکور برای بار هفتادم در سالهای اخیر هم نکته مورد توجه دیگری میباشد.
در ادامه میتوانید نسبت به دانلود کامل کتاب جزء از کل به صورت رایگان و با فرمت pdf اقدام کنید. لینک دانلود در قسمت زیرین ویدیو قرار دارد. همچنین در ویدیو زیر امکان گوش دادن به خلاصه کتاب صوتی این اثر نیز دسترسی خواهید داشت.
استیو تولتز (Steve Toltz) متولد سال 1972 در شهر سیدنی استرالیا میباشد و پس از تحصیل در دوران متوسطه در دبیرستان کیلارا نهایتاً در دانشگاه نیوکاسل در سال 1994 فارغ التحصیل گردید. وی شغلهای مختلفی مانند نگهبانی، معلم انگلیسی، بازاریابی و فیلمبرداری را هم قبل از اشتغالش به ادبیات تجربه کرده است و در شهرهای مختلفی همچون بارسلونا، مونترال، ونکوور و نیویورک سیتی زندگی کرده است. از دیگر کارهایش میتوان «ریگ روان» و «هرچه بادا باد» را نام برد.
کتاب خوانهایی که به دنبال خواندن اثر فلسفی اما با متنی بسیار ساده و روان هستند پیشنهاد میگردد جزء از کل را از ابتدا تا انتها همراهی کنند، همچنین علاقه مندانی که سرگرم شدن با یک داستان سرشار از جملات فلسفی وابسته قابل تامل را میپسندند میتوانند اثر ارزنده استیو تولتز را در فهرست مطالعاتی خودشان قرار دهند.
کتاب نسبتاً طولانی جزء از کل که بیش از 600 صفحه میباشد توسط انتشارات و مترجمان مختلفی در بازار کتاب ایران به چاپ رسیده است و پس از یک مقدمه در دو بخش اصلی که برحسب تعداد راویان داستان در نظر گرفته شده است به خوانندگان ارائه میگردد.
وقتی این همه تلاش میکنی یک نفر را فراموش کنی خود این تلاش تبدیل به خاطره میشود بعد باید فراموش کردن را فراموش کنی و خود این هم در خاطر میماند.
دوستی یک مسئولیت غیرقابل پیشبینی است.
مردم مرموز نیستند زیرا هرگز ساکت نمیشوند.
همانطور که گفتم من و تری ساختار بدن متفاوتی داشتیم حرکات او نرم، راحت، با اعتماد به نفس و چابک بود در حالی که حرکت من پر زحمت، دردناک، باتردید و کند بود. اما تفاوتهای ما بیشتر در علایق ما نمود پیدا کرد و علایق متضاد واقعاً میتواند بین آدمها جدایی بیندازد.
برای مثال اگر تو دوستی داشته باشی که دائم در این مورد صحبت کند که کس دیگری عشقش را یافته ولی هنوز نیمهی گمشدهاش را پیدا نکرده است و دوست دیگرت هم بازیگری باشد که دغدغهاش این باشد که چرا خدا بینی بهتری به او نداده است، دیواری رفته رفته بین آنها قرار میگیرد و در این صحبتهای بیربط دیگر ادامه مکالمه معنی نخواهد داشت. از یک سو این دقیقاً چیزی بود که داشت بین من و تری اتفاق میافتاد. تری تنها دربارهی قهرمانهای ورزشی صحبت میکرد. من کمی علاقه نشان میدادم اما قسمت عمده الگوی قهرمان داشتن این است که خودت را در حال انجام آن اعمال قهرمانانه تصور کنی.
پس چطور بازگو کردن اودیسه دهشتناکمان را آغاز کنم. سخت گیر نباش جسپر، یادت باشد آدمها از ساده شنیدن اتفاقات پیچیده ارضا میشوند، نه، غش و ضعف میکنند. ضمنا داستان من حرف ندارد و واقعی هم هست. نمیدانم چرا ولی واقعی بودن برای مردم مهم است. اگر کسی به من بگوید ک یه داستان فوقالعاده دارم که برایت تعریف کنم ولی یه کلمهاش هم راست نیست از کوره در میروم، فکر کنم باید این واقعیت را بپذیرم: این داستان به همان اندازه که درباره من است درباره پدرم هم هست. متنفرم از اینکه هیچکس نمیتواند بدون اینکه یک ستاره از دشمنش بسازد قصه زندگیاش را بازگو کند.
هیچ وقت نمیشنوید ورزشکاری در حادثهای فجیع حس بویاییاش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسانها بدهد که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آیندهمان نخورد مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگ ساز گوشش و آشپز زبانش را. درس من؟ من آزادیام را از دست دادم.
صحبت نکردن گاهی هیچ دردسری ندارد و گاهی از نواختن پیانو هم طاقتفرساتر است. چرا آزادی در انتخاب برای موجودی بینهایت انتخاب دارد اما وانمود میکند تنها یک یا دو انتخاب دارد هدر رفته است؟
از داشتن هیچ چیز نترس عشق کار سختی است.
کلمه آمین مانند دکمه ارسال در یک ایمیل است. انسانهای گناهکار محکوم به مرگ نیستند آنها محکوم به زندگی هستند.
در حقیقت من به هنگام تصور کردن خودم در حال گل زدن یا دویدن یک مایل در چهار دقیقه، تنها خوشحالی ظاهری و گذرا داشتم. اشتیاق جمعیت پرشور که میگویند: میبینی چقدر سریع میدوه؟ برای من رضایت بخش نبود. مشخص بود که من به نوع دیگری از قهرمان نیاز داشتم، در نهایت تری تمام زندگیاش را به علاقهاش اختصاص داد. همه چیز از وعدههای غذایی گرفته تا رفتن به دستشویی، یک وقفهی ناخواسته بین زمانهایی بود که میتوانست بازی و تمرین کند یا حتی درباره ورزش فکر کند.
مشکل من این است که نمیتوانم خودم را در یک جمله خلاصه کنم. تمام چیزی که میدانم این است که چه کسی نیستم. همچنین متوجه شدهام که بین بیشتر مردم توافقی ضمنی وجود دارد تا خود را با محیط پیرامونشان هماهنگ کنند. من همیشه این نیاز را حس کردهام که علیه محیطم طغیان کنم، برای همین است که وقتی سینما میروم و پرده تاریک میشود با تمام وجود دلم میخواهد کتاب باز کنم و بخوانم، خوشبختانه همیشه یک چراغ قوهی جیبی همراهم هست.
همه دوست دارند موقع ساخته شدن تاریخ روی صندلی ردیف اول نشسته باشند. اگر پای بیلیتی به مقصد دالاس سال 1963 در کار باشد چه کسی حاضر است فرصت تماشای منفجر شدن پس کلهی کندی را از دست بدهد؟ یا خراب شدن دیوار برلین را؟ آدمهایی که آنجا حاضر بودهاند جوری حرف میزنند انگار مغز جی. اف. کی پاشیده روی پیراهنشان یا خودشان شخصاً این قدر سقلمه زدهاند که دیوار برلین فروریخته، کسی نمیخواهد چیزی را از دست بدهد، مثل اینکه همزمان با زمین لرزهای جزئی عطسهات بگیرد و بعد تعجب کنی از اینکه چرا همه دارند داد و فریاد میکنند.
چیزی که نمیفهمیدم این بود که مردم تفکر نمیکنن، تکرار میکنن. تحلیل نمیکنن، نشخوار میکنن. هضم نمیکنن، کپی میکنن. اون وقتها یه ذره میفهمیدم که برخلاف حرف بقیه انتخاب بین امکانات در دسترس، فرق داره با اینکه خودت برای خودت تفکر کنی. تنها راه درست فکر کردن برای خودت اینه که امکانات جدید خلق کنی، امکانهایی که وجود خارجی ندارن.
مردم میگن شخصیت هر آدمی تغییر ناپذیره ولی اغلب این نقابه که بدون تغییر باقی میمونه و نه شخصیت و در زیر این نقاب غیر قابل تغییر موجودی هست که دیوانهوار در حال تکامله و به شکل غیر قابل کنترلی ماهیتش تغییر میکنه. ببین چی بهت میگم، راسخترین آدمی که میشناسی به احتمال قوی با تو کاملاً بیگانه است و همینطور ازش بال و شاخه و چشم سوم رشد میکنه، ممکنه ده سال توی اتاق اداره کنارش بشینی و تمام این جوانه زدنها بغل گوشت اتفاق بیفته و روحت هم خبردار نشه. هر کسی که ادعا میکنه یکی از دوستانش در طول سالها هیچ تغییری نکرده، فرق نقاب و چهرهی واقعی رو نمیفهمه.
نمیتوانستم راهی پیدا کنم که موجود ویژهای در جهان باشم ولی میتوانستم راهی متعالی برای پنهان شدن پیدا کنم و برای همین نقابهای مختلف را امتحان کردم. خجالتی، دوست داشتنی، متفکر، خوش بین، شاداب و شکننده. اینها نقابهای سادهای بودند که تنها بر یک ویژگی دلالت داشتند، باقی اوقات نقابهای پیچیدهتری به صورت میزدم، محزون و شاداب، آسیبپذیر ولی شاد، مغرور اما افسرده. اینها را به این خاطر که توان زیادی ازم میبردند در نهایت رها کردم. از من بشنو: نقابهای پیچیده زنده زنده تو را میخورند.
نویسنده | استیو تولتز |
مترجم | پیمان خاکسار |
شابک | 9786002295002 |
ناشر | نشر چشمه |
موضوع | رمان خارجی |
ردهبندی کتاب | ادبیات دیگر زبانها (شعر و ادبیات) |
قطع | رقعی |
نوع جلد | سلفون |
گروه سنی | بزرگسال |
تعداد صفحه | 656 |
تعداد جلد | 1 |
وزن | 845 گرم |
سایر توضیحات | - نامزد جایزهی بوکر 2008 |
اول اینکه چون جنس کاغذ این کتاب سوئیسیه، اولین چیزی که توجه هرکسی رو جلب میکنه اینه که این کتاب خیلی سبک وزنه. داستان هم جالبه ولی فوق العاده نیست. من بیشتر از جملاتی که توو متن کتاب گفته شده لذت بردم به حدی بعضیشون رو هایلایت کردم. مثلا: یک نقاب به دست هرکسی بده و حقیقت رو بشنو. یا وقتی مردم فکر میکنند چند روز بیشتر به پایان عمرت نمانده با تو مهربان میشوند.فقط موقعی که در زندگی پیشرفت میکنی به تو چنگ و دندان نشان میدهند. یا میگن شخصیت هر آدمی تغییرناپذیره ولی این اشتباهه.این نقابه آدماس که بدون تغییر باقی میمونه.زیر این نقاب موجودی هس که دیوانه وار در حال تکامله. یا وقتی خیلی تلاش میکنی یک نفر را فراموش کنی،خود این تلاش تبدیل به خاطره میشود.بعد باید فراموش کردن را فراموش کنی و خود این هم در خاطر میماند.
کتاب دوست داشتنی و سرگرم کننده ایه و تم فلسفی جذابی داره. برای من تداعی کننده ناتور دشت هم بود و خیلی از خوندنش لذت بردم.
نظرات بعضی از دوستان رو نمیفهمم! رسالت یه کتاب داستان چیه؟ جز دادن یه تعبیر جدید از جهان چه انتظار دیگه ای دارید؟ اگه دنبال نگاه مثبت و انگیزه و ...هستید باید به سمت کتابای رابینز و وین دایر و...باشید کسی که رمان میخونه انتخاب کرده جهان رو چند ساعت از دید یه فرد دیگه ببینه و عمیقن حس میکنم اینکار تاثیر شگفت انگیزی روی رفتار و نگاه ما داره من با این کتاب یه بار دیگه تو نقش دیگه زندگی کردم این کتاب شاهکار بود شاهکار وقتی تموم شد غصه م گرفته بود که حالا چیکار کنم که یک سوم این لذت رو داشته باشه من از بچگی کتاب خوندم اما هیچوقت کسی رو تا این حد حاذق و شگفت انگیز ندیدم، استیو تولتز تو کتاب اول جهان رو تکون داده اونم از کشوری که تو نویسندگی حرفی برای گفتن نداشته
درجه یک و دیوانه وار داستانی حیرت آور معجونی از جنون و فلسفه
این کتاب چیزی بود که باعث شد چند شب رو نخوابم و داستان ناب استرالیاییشو دنبال کنم! یقینا خوندنش خالی از لطف نیست
سبک خاص نویسنده برام جالب بود. فقط به تفکر و شخصیت اشخاص پرداخته بود نه به توصیف فضای قصه.جملات بسیار زیبا و ماندگار که من مثل خوندن درس برای خودم نت برداری میکردم. نویسنده روی تک تک جملات واقعا فکر و زمان گذاشته. مطمئنا ترجمه خوبی هم داشته که تونسته اینها رو منعکس کنه. عالی بود به شدت توصیه میکنم.
همین که این کتاب اینقد سبک هست که هرجایی می تونی دستت بگیری و خسته نشی به عوامل نشرش تبریک میگم و ممنونم
یک کتاب فوق العاده... اگه اهل مطالعه هستید حتما توصیه می کنم که بخونیدش. دست که بگیرید دیگه نمی تونید کنارش بذارید... من یک هفته ای خوندمش و لحظه لحظه ذهنم درگیرش بود... البته کمی محتواش بدبینانه بود و اگر آدم مثبت اندیشی نباشید، فکر می کنم تاثیر منفی داشته باشه ولی در کل اگر منطقی و اهل مطالعه ای شک نکن و همین امروز شروع کن خوندن این کتاب رو....
رمانی غنی با محتوای عالی و نو و پر از غافلگیری که واقعا در هر صفحه اش جمله ای برای نقل قول کردن دارد. و با وجود حجیم بودن کتاب، روند داستان طوری هست که قطعا شما را به خواندن ادامه داستان راغب میکنه و اگر اهل رمان و داستان باشید در خریدش شک نکنید.
امروز به دستم رسید و هنوز نخوندم اما تعریفشو زیاد شنیدم کتاب با چاپ مناسب و کاغذ بالکی که علی رغم حجم بالای کتاب بسیار سبک و چشم رو اذیت نمیکنه با تخفیف خریدم و کتاب در شرایط مناسب و سالم به دستم رسید
این کتاب فوق العادست.حتما پیشنهاد میکنم.فقط مراقب باشید چون چند روز جز خوندن این کتاب تا تمام کردنش کار دیگه ای نمیتونید انجام بدید
عالی.داستانی ک واقع گرایانه غم رو توصیف میکنه و باعث میشه تلخیه این غم زیر زبون حس شه
کتاب خیلی خوبیه، سانسور چی....
کتابی فوق العااااده زیبا و جذاب داستان به زیبایی پرداخته شده و حتی اگر کسی رمان خون نباشه باز هم جذب خواهد شد.
بعد از این خوندن این کتاب تقریبا هر کتابی بخونید هیچ جذابیتی نخواهد داشت بعد از خوندن جز از کل تنها کتابی که تونست نظرم رو جلب کنه کافکا در کرانه بودش