معرفی و دانلود کتاب شام با آدری هپبورن اثر ربکا سرل رایگان به همراه خلاصه کتاب
- نویسنده: ربکا سرل
- مترجم: میلاد بابا نژاد و الهه مرادی
- ناشر: نشر نون
- گروه سنی: بزرگسال
- تعداد صفحه: 304
- سال انتشار: 1943 میلادی
- افتخارات: پرفروشترین کتاب نیویورک تایمز
شام با آدری هیپبورن داستانی بسیار جذاب از ربکا سرل میباشد که مفاهیم مختلفی از جمله عشق، نفرت، غم، شادی، شیرینی و تلخی در آن موج میزنند. انسانهایی که در موقعیتی از زندگیشان این احساس به آنها دست داده که دلشان را پیش کسی یا جایی جا گذاشتهاند میتوانند ساعتها با این داستان عاشقانه، همزیستی کرده و در انتهای آن، بهتر درک کنند که گاهی تاب آوردن میتواند روزهای بسیار بهتری را پیش رویشان قرار دهد. رمان عاشقانه مذکور به توصیف زندگی شخصی به نام سابرینا میپردازد که فرصتی در اختیارش قرار گرفته تا مهمانی شامی تدارک ببیند و به انتخاب خود 5 نفر، مرده یا زنده را به آن دعوت نماید. افراد منتخبش که اختیار تام را در انتخابشان دارد از دوستش جسیکا به عنوان نفر اول آغاز میگردند سپس نوبت به نفر دوم که توبیاس معشوقه اوست میرسد، مردی که سابرینا هنوز عشقش را در دل دارد نفر سوم، استاد فلسفهاش میباشد و نفر چهارم، پدرش است که در پنج سالگی او را تنها میگذارد و در نهایت نفر پنجم، بازیگر معروف و محبوب آمریکایی آدری هیپبورن که مورد علاقه بسیاری از انسانها از جمله خود سابرینا میباشد و بر سر میز شام، همه او را اسطوره مینامند.
اگرچه آغازگر مهمانی سرو پیش غذا و نوشیدنی هاست ولی با ادامه گفت و گوها مشخص میگردد که این دورهمی، دلیلی دارد و صحبتهای میان حاضران کم کم به سمت خانواده و عشق، سوق داده میشود. جسیکا دوست سابرینا که به نظرش روابط عاشقانه میبایست به ازدواج و تولد فرزند ختم شوند، از جمله نقشهای تعیینکننده در داستان مذکور به شمار میآید. علاوه بر لحن و طرز بیان کم نظیر نویسنده، گسسته شدن برخی ارتباطات و وصل شدن بعضی دیگر، شکلی غیرقابل پیشبینی به قصه میدهد که بر شیرینی و حلاوت رمان میافزاید. اضافی شدن چاشنی روانشناسانه به داستانی که خوانندهاش را با برخی مسائل از جمله مسائل انسانی غافلگیر مینماید دیگر نکته قابل توجه این کتاب به شمار میآید. به هرحال بیدلیل نیست که از بهترین آثار ماه سپتامبر به انتخاب نیوزویک و همچنین کتابهای پاییز Pop sugar لقب گرفته است.
در ادامه میتوانید علاوه بر خلاصه کتاب متنی، به خلاصه صوتی کتاب شام با آدری هپبورن گوش دهید و آن را دانلود کنید:
ربکا سرل (Rebecca Serle) نویسنده آمریکایی است که در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی تحصیل کرده است وی که علاوه بر تألیف برخی آثار، با تلویزیون هم همکاریهایی دارد تاکنون پروژههایی را با شرکتهایی از جمله برادران وارنر پیش برده است. وی هم اکنون ساکن منطقهای در بین نیویورک و لس آنجلس میباشد و بعضی از کارهایش از جمله شام با آدری هیپبورن و در پنج سال، از پرفروشهای نیویورک تایمز بودهاند.
رمانهای عاشقانه همواره علاقه مندان به خود را دارند، لذا اگر افرادی هنوز هستند که خواندن اینگونه کتابها را در اولویت خودشان قرار میدهند خواندن کتاب مذکور هم میتواند پیشنهاد خوبی برای آنان باشد. همچنین دوستداران کتابهایی که توسط مؤلفین خارجی به رشته تحریر درآمدهاند، هم توصیه میشود که شام با آدری هیپبورن را از دست ندهند.
کتاب شام با آدری هیپبورن توسط ناشرین گوناگونی از جمله نشر نون با ترجمه الهه مرادی و میلاد بابانژاد منتشر و در اختیار علاقه مندان قرار گرفته است. این اثر که بیش از 300 صفحه دارد ماجراهایش توسط مؤلف در بیست و شش فصل روایت گردیده است.
توبیاس چیزی نمیگوید همیشه مشکل ما هم همین بود همیشه دلش میخواست سکوت، حرفهایش را بزند اشتیاقی که برای نشستن در کنارش دارم بر بیاعتمادیام به این موقعیت غلبه میکند.
توبیاس را اولین بار در یک نمایشگاه هنری در ساحل سانتامونیکا دیدم چهار سال بعد وقتی در متروی خیابان چهاردهم گیر کرده بودیم، اسممان را رد و بدل کردیم و اولین قرارمان را روی پل بروکلین گذاشتیم. داستان ما از وقتی که شروع شد دقیقاً یک دهه به طول انجامید اما همانطوری که قبلاً بارها شنیدهایم دیدن آغاز چیزها، آسانتر و دیدن پایانشان، سختتر است.
نمیتوانستم بگویم به چه چیزی خیره شدهام، او یا پسرک. اما احساس کردم جریانی بینمان ایجاد شده است شنها جوری دور و برمان بلند میشدند که انگار نیرویی تازه گرفته بودند.
قدمی به عقب بر میدارم میخواهم از اتفاقاتی که در حال افتادناند مطمئن شوم و هضمشان کنم همه دور یک میز گرد درست وسط رستوران نشسنهاند آدری رو به در نشسته، پروفسور کانراد سمت راست و رابرت، سمت چپش هستند. توبیاس آن سمت رابرت و جسیکا هم سمت چپ او نشسته و بین جسیکا و توبیاس یک صندلی خالی وجود دارد که جای من است.
دور و اطرافمان در رستوران، شلوغ است کسانی بدون توجه به اتفاقاتی که سر میز ما میافتند دارند شام میخورند، پدری سعی در ساکت کردن فرزند کوچکش دارد و پیشخدمتی، لیوانها را پر میکند. رستوران کوچک است شاید در مجموع دوازده تا میز داشته باشد دم در با گلهای ادریسی تزئین شده است و ریسهای چشمک زنان روی دیوار که نزدیک سقف، آویزان شده است نوید تعطیلات کریسمس را میدهد. هر چه باشد در ماه دسامبر و آخر سالیم.
وقتی با جسیکا داخل آن آپارتمان تنگ در خیابان بیست و یکم زندگی میکردیم او همه جا را با جملات الهام بخش پر کرده بود روی آینه دستشویی، روی میزی که تلویزیونمان رویش بود، دم در، جملاتی مثل: نگرانی یعنی آرزوی چیزی که نمیخواهی یا آدمها نقشه میکشند و خداوند میخندد.
هفته قبل از عید شکرگزاری بود قرار بود فردایش با هواپیما به فیلادلفیا بروم تا تعطیلات را با خانواده دور مادرم بگذرانم. مادرم مدتها بود که داشت برگشتن به شرق را یعنی جایی که در آنجا متولد شده بود، در نظر میگرفت. از شش سالگی در کالیفرنیا زندگی میکردیم درست از وقتی که پدرم ما را ترک کرد.
گروه دانشجویی ما به سرعت پخش شدند انگار که شکل و اندازه این نمایشگاه آنها را مسخ کرده بود. بچهای شیری را میبوسید، پسربچهای کنار گربهای وحشی خوابیده بود و مردی با نهنگها شنا میکرد و بعد او را دیدم، ایستاده جلوی عکسی که وقتی یادم میآید قلبم را چنان میفشارد که مجبور میشوم قدمی به سمت عقب بردارم، عکس پسربچهای با چشمانی بسته بالهای عقابی پشت سرش باز شده بودند. به محض دیدنش احساس شگرفی من را فراگرفت از این عکسها از این تصویر بخصوص و این پسر، همانی که بیرون عکس ایستاده بود با موهایی ژولیده و قهوهای. شلوار جین فاق کوتاه و تی شرت قهوهای کمرنگ و پررنگ دوتکهای به تن داشت آن لحظه چشمانش را ندیدم.
جسیکا اخمی به من کرد در کل زندگیاش یک رابطه بیشتر نداشت. سومیر بدی مردی که چند سال بعد تبدیل میشود به شوهرش، رابطهشان هیچوقت به نظرم خیلی رمانتیک نمیآمد، هنوز هم همینطور است. هردویشان در سال اول در یک خوابگاه افتادند سومیر، جسیکا را به جشنی دعوت کرد و او هم قبول کرد و از آن به بعد با هم بودند. یکسال بعد با هم صمیمیتر شدند برای هردویشان اولین بار بود، جسیکا زیاد درباره سومیر حرف نمیزد و احساساتی نمیشد اما به ندرت پیش میآمد که با هم دعوا کنند. به نظرم دلیلش این بود که هیچکدامشان در نوشیدن زیاده روی نمیکردند. هرچند خود جسیکا آدم عاشق پیشهای بود و برای همین خودش را عمیقاً درگیر زندگی عشقی من کرده بود دلش میخواست تکتک جزئیات روابط من را بداند آنقدر که بعضی وقتها مجبور میشدم از خودم چیزهایی را در بیاورم تا دست از سرم بردارد.
فقط دیگه فکر نمیکنم بخوام با آنتونی باشم، چطور میتوانستم اتفاقی را که افتاده بود برایش تشریح کنم؟ اتفاقی که باعث شد در یک لحظه قلبم را تسلیم غریبهای کنم که ممکن بود دیگر هیچوقت نبینمش. لیوان چایاش را روی میز گذاشت و گفت: خیلی خب، باید یه جوری این طرف رو پیداش کنیم.
برایش ذوق کردم جسیکا همیشه همینطور بود اصلاً برای انجام کاری نیاز به راه نداشت فقط دلیلی کافی بود تا حتی شده راهی برای انجامش بسازد. بهش گفتم: دیوونه شدی، بلند شدم و از پنجره طبقه بیستممان پایین را نگاه کردم. بیرون، دانشجویان داشتند در دانشکده راهشان را میرفتند درست مثل سربازانی که برای ماموریت فرستاده میشوند همه چیز از این بالا منظم و هدفمند به نظر میرسید: اون حتی یو اس سی هم نمیره، پیدا کردنش غیر ممکنه.
خانواده جسیکا خانوادهای سنتی و محافظه کار اهل میشیگان بودند از اول دوستیمان تحول آرام آرامش را دیدم، تحولش از دختری مسیحی، مذهبی و سنتی به دختری آزادیخواه و ژیگول و بعد یعنی سالها بعد دوباره برگشتنش به زنی محافظه کار و مذهبی.
نگاهی به جسیکا انداختم که داشت لیستی رو یک صفحه بزرگ کاغذ با خودکار قرمز و طلایی درست میکرد یادداشتم را به او دادم نگاهی بهش انداخت و با سرش تأیید کرد و دوباره آن را بهم برگرداند یادداشت را در جیبم گذاشتم و به سراغ کتابم برگشتم، به نظر میآمد که آرامتر شده.
نویسنده | ربکا سرل |
مترجم | میلاد بابا نژاد و الهه مرادی |
شابک | 9786226652148 |
ناشر | نون |
موضوع | داستان |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
گروه سنی | بزرگسال |
تعداد صفحه | 304 |
تعداد جلد | 1 |
وزن | 290 گرم |
خوبه حتما بخونید کتاب حتی بدم باشه که این نیست، یک سری کلمات جدید یاد میگیرید و من الله التوفیق
یکی از کتاب های فوق العاده ای که اخیرا خوندم. وزن کم کتاب دست رو خسته نمی کنه و داستان گیرای او باعث میشه کنار گذاشتن کتاب سخت باشه.
عالی
هنوز نخوندمش ولی از خیلی ها شنیدم که کتاب خیلی خوبیه
به غیر از آثار سرخوشانه آدری هپبورن، کتاب هایی هم که به نوعی به او مربوطند حس و حال خوبی به آدم می دهند.
هدیه دادم و لذت بردن
بسیار کتاب زیباییست
هنوز کتاب رو نخوندم ولی تعریفشو زیاد شنیدم سالم رسید به دستم و اینکه کتاب سبکیه و جنس کاغذش کاهیه
خیلی قشنگ بود
خیلی خوبه حتما بخرید
خیلی داستان روون و قشنگی داره اگه آدری هپبورن رو دوس دارید حتما بخونید چاپ و ترجمه خوبی هم داره
هنوز مطالعه نکردم ولی بسته بندیش خوب بود و چاپ و ترجمهش هم عالی
زیبا بود
من این کتاب رو خوندم خدایی خیلی قشنگ بود پشنهاد میکنم
برای خواهرم خریدم
کتاب عالیه ای ... با بسته بندی خیلی خوب و مرتب به دستمرسید
خوبه
خوبه پیشنهاد میکنم
مثل فیلمش دوست داشتنی بود. انگار تو داستانش داری زندگی میکنی
کتاب قشنگیه
تعریفشو شنیدم
بد نبود
جالب و قشنگ بود
خیلی راضی بودم ..امیدوارم همیشه همینقدر تمیز و آن تایم باشید
خیلی عالی