
معرفی و دانلود کتاب کشتن کتاب فروش اثر سعد محمد رحیم رایگان به همراه خلاصه کتاب
- نویسنده: سعد محمد رحیم
- مترجم: محمد حزبائی زاده
- ناشر: نشر نیماژ
- گروه سنی: بزرگسال
- تعداد صفحه: 200
- سال انتشار: 2016 میلادی
- افتخارات: -
سعد محمد رحیم نویسنده پرآوازه عراقی رمان ماندگار با نام کشتن کتاب فروش را به رشته تحریر درآورده است که با فراز و فرودهایش، تا به امروز خوانندگان بسیاری را به خود جذب کرده است. داستان کتاب به کشته شدن کتاب فروشی اختصاص پیدا میکند که پیگیری پرونده قتل او حقایق زیادی را برملا میسازد. شهر بعقوبه که در شمال بغداد قرار دارد محلی است که محمود المرزوق، هنرمند کتاب فروش مدتها در آن مشغول به فعالیت بوده و علاوه بر حرفه اصلیاش به ادبیات، زبان، موسیقی نقاشی عشق میورزید اما از تلخی روزگار در خیابان الاطبا این شهر، محمود که ۷۰ سالگیاش را تجربه میکرد به طرز مشکوکی توسط گلوله، جان باخت.
از آنجایی که به دلیل محبوبیت محمود المرزوق مرگش سر و صدا به پا کرد و دوستدارانش را بسیار غمگین نمود، ماجد بغدادی، روزنامه نگار با سابقه عراقی تصمیم به پیگیری پرونده میگیرد و از طرف شخصی پرنفوذ مامور میشود تا گزارشی کامل در مورد آن تهیه کند. ماجد به هر شخصی که فکر میکند میتواند اطلاعاتی در مورد گذشته و دایره اطرافیان المرزوق داشته باشد، سر میزند و دقایق زیادی را با آنها گفتگو میکند. پیگیریهای روزنامه نگار کنجکاو عراقی پس از بررسیهای بسیار، جواب میدهد وی از ارتباط ورود آمریکاییها به خاک عراق با اتفاق دلخراش داستان، مطلع میگردد که البته وجود نامههای قدیمی، وجود چنین ارتباطی را فاش میسازد.
حضور زنی فرانسوی به نام ژانت که بر مرموز بودن قصه میافزاید، موجب میگردد تا با دنبال کردن او و نقشش، ای شخصیتهای سرشناس هنری و سیاسی نیز به ماجرا باز شود و اینکه چقدر واقعیتهای مربوط به آنها میتواند در گره گشایی معماهای به وجود آمده، با اهمیت باشد. به هر حال کتابی با شخصیت پردازی عالی که خواننده را با فرهنگ کشور عراق نیز آشنا میسازد، اثری خواندنی خواهد بود.
در ادامه میتوانید نسبت به دانلود کامل کتاب کشتن کتاب فروش به صورت رایگان و با فرمت pdf اقدام کنید.
سعد محمد رحیم (Saad Mohammed Raheem) نویسنده عراقی و متولد شهر دیالی این کشور بود که در سال ۱۹۵۷ چشم به جهان گشود. او در رشته اقتصاد تحصیل کرد مدتها مدرس دانشگاه و روزنامه نگار بود. محمد رحیم در طول فعالیتش، چندین جایزه از جمله جایزه نخست نوآوری رمان عراق، جایزه بهترین پژوهش مطبوعاتی عراق و جایزه خلاقیت در داستان کوتاه را از آن خود کرد و آثاری از قبیل: گل- بادام، وقتی کوزه شکست، قطاری به سوی خانه هانا، نغمه یک زن شفق دریا و گرگ و میش آب چران را تالیف کرد. این نویسنده فقید سرانجام در سال ۲۰۱۸ بر اثر سکته قلبی از دنیا رفت.
خوانندگان آثار مربوط به ادبیات عرب به ویژه افرادی که نوشتههای نویسندگان عراقی را در اولویتهای خود قرار میدهند، اولین نفراتی هستند که توصیه میگردد رمان مذکور را مطالعه نمایند.
کشتن کتاب فروش که اثری نه چندان طولانی میباشد، چندین سال است که وارد بازار نشر ایران شده و توسط دو انتشارات با این مشخصات در دسترس خوانندگان قرار گرفته است: انتشارات نیماژ با ترجمه محمد حزبایی زاده در ۲۰۰ صفحه و انتشارات کتاب سرای نیک در قالب ۱۹۶ صفحه با ترجمه خلیل شهبازی.
رفیق خیال نکن آزادی رو به دست آوردی… سالهای سال باید بکوبیم تا آدم آزادی بشیم. اون روز هم نه از من اثری می مونه نه از تو، شاید هم حتی کسی از ما یادی نکنه.
فرهیخته امروز همون آدم حرّافیه که حتی حریف خودش هم نمی شه و نمی تونه با اون زبان بازی های پوچ سر خودش شیره بماله؛ بازی های بلاغی که به درد جرز لای دیوار هم نمی خوره و آخر سر با بازنده هاست…
شهر شبیه تابلوی نقاشی سوررئالیستی شده که یک نقاش جلب کشیده باشدش… یا شعری دادائی که شاعری افادهای با نیمچه استعدادی سروده که خودش هم معنی کلماتش را نمیداند… شهر، تکهای از بلاهت… رویایی که به هزار تکه بدل شده.
ساعت یک ربع مانده به نُه، با صدای زنگ موبایل بیدار شدم... صدای فاتن با آواز و انرژیبخش به گوشم نشست: «صبحبهخیر.» باورش نمیشد هنوز توی رختخوابم و شهر آرام است و به صدای آواز گنجشکهایی گوش میدهم که در باغچهٔ حیاطخلوت خانه جستوخیز میکنند... خیال میکرد شهر غرق خشونت است و شبانهروز جنگی تمامعیار در هرکویوبرزنش برپاست... گفتم: «توی بعقوبه هم مثل همهٔ شهرها گاهی درگیری پیش میآد و اغلب اوقات آروم میگیره». گفت: «کاش باورم میشد.» شبهگزارش مختصری از اتفاقات دیروز دادم، چطور دیروز را بین دفتر مصطفی کریم و خیابانهای مرکز شهر گذراندم. گفتم شام کباب و چاشنیهای خوشمزه خوردیم، توی رستورانی که مشرف بود به رود خریسان. فهرستی از توصیههایش را تکرار کرد؛ حواست را جمع کن، خودت را معرفی نکن و از مأموریتت چیزی نگو، مرتب قیافه عوض کن تا توجه کسی را جلب نکنی... از ماشینهای کرایهای استفاده کن و طرح دوستی با آدمهایی نریز که اتفاقی به تورت میخورند... حرفی از دیدگاه سیاسیات نزن.
یک سال پیش با فاتِن آشنا شدم. آمده بود دفتر روزنامه تا پایاننامه فوقلیسانسش را کامل کند. دانشجوی رشته فلسفه ارتباطات بود و موضوع پایاننامهاش هم گزارشنویسی در مطبوعات عراق، پس از سقوط صدام و اشغال عراق... توی دفترم در ساختمان روزنامه بودیم... دو ساعت یکریز بحث داغ کردیم و قهوه خوردیم. شماره موبایلهایمان را ردوبدل کردیم و گفت: «ظاهراً خیلی لازمت دارم.» در طول ماههای بعد رابطه ما عمیقتر شد، دوستیای گرم و صمیمی بدون اعتراف به گرفتار شدن در عشق و حرفهای رمانتیک... حداقل هفتهای دوبار باهم تماس میگرفتیم... هروقت فرصتی داشتم، توی کارها همراهش میشدم و چند بار هم او در گشتوگذارهای کاری همراهم شد... از عشق ناکامی که باکسی داشته گفت... همکلاسیاش توی دانشگاه بوده... خودخواه بوده و تندمزاج... بیدلیلومنطق حسادت میکرده و بددل بوده... میگفت: «فهمیدم اگه با اون ازدواج کنم، زندگیم جنهم میشه... دنبالم راه افتاد... معذرتخواهیکرد... کلی آبغوره گرفت؛ ولی موفق نشد... یه جای کارش میلنگید... تابوتحملش رو نداشتم. بعدها از خودم پرسیدم چطور گرفتارش شدم؟... کور بودم... شنیدم رفت خواستگاری یکی از فکوفامیلاش... خداروشکر، همهچی ختمبهخیر شد...»