
دانلود کتاب هزار پیشه اثر چارلز بوکوفسکی رایگان
- نویسنده: چارلز بوکوفسکی
- مترجم: علی امیر ریاحی
- ناشر: نشر نگاه
- گروه سنی: بزرگسال
- تعداد صفحه: 200
- سال انتشار: 1975 میلادی
- افتخارات: -
کتاب هزار پیشه اثری زیبا از چارلز بوکوفسکی است که اگرچه شخصیت قهرمانش، هنری چیناسکی نام دارد اما در اصل، خودش میباشد که بخشی از زندگیاش را به نوعی در آن روایت میکند. بوکوفسکی رمانهای مختلفی نوشته است که بیشتر آنها نقش اول ماجرا همین هنری چیناسکی میباشد. مقطع زمانی داستان هزار پیشه به دورهی پس از جنگ جهانی دوم و همچنین سالهای آخر جنگ برمیگردد، زمانی که بسیاری از همسنهای هنری درجبهههای جنگ حضور دارند ولی خود هنری به هیچ وجه علاقهای به چنین موضوعی ندارد و ترجیح میدهد نویسندگی که حرفه دوست داشتنیاش قلمداد میشود را دنبال کند. در این مرحله از زندگی، وی داستانهای کوتاهی را به رشته تحریر درآورده و در اختیار مجلههای مهم ادبی میگذارد و قصد دارد این کار را انقدر ادامه دهد تا به مولفی بیبدیل و مشهور تبدیل گردد تا علاوه بر ارتزاق از این راه، درمیان نویسندگان هم عصر خود، به شهرتی دست یابد.
از دیگر خصیصههای هنری گذراندن روزگار با می خواری است که موجب میشود مقطعی از لحظات عمرش را با ولگردی همراه کند و در این مسیر به هر کار نامناسبی تن میدهد جز اینکه به جبهه برود. در این حین او شانسش را امتحان کرده و با رفتن به دفتر روزنامهی لس آنجلس تایم درخواست کار میدهد و استخدام هم میشود، اما برای عنوان نظافت چی و جالب اینجاست که میپذیرد. به هرحال گوش دادن به موسیقی کلاسیک هم از فعالیتهای مورد پسند اوست که به آن مبادرت میورزد و در کنارش نوشتههایش را به علت نداشتن ماشین تحریر پاکنویس میکند. شخصیت اول داستان پیش رو، معتقداست که باید نوشتن را تا جایی ادامه دهد که جامعه ادبی چارهای جز قبول کردن او و آثارش را نداشته باشد.
برای یادآوری لازم است خوانندگان کتاب این نکته را مدنظر داشته باشند که اثر ارزنده هزار پیشه توسط نویسندهای خلق گردیده که کوتاهنویسی و سادهنویسی، از جمله ویژگیهایش به شمار میروند و با جذابیتی که در بیان و قلمش دارد باورهایش را روی کاغذ آورده و با آسان نشان دادن زندگی برخلاف خواسته قبلیاش مخاطب را به شدت تحت تاثیر کارهایش قرار میدهد. خواندن این داستان بعد انگیزشی هم میتواند داشته باشد، از این جهت که یک انسان شاید مشاغل مختلف و سطح پایینی را امتحان کند اما باور داشتن به آنچه که هدف اصلی و مورد اشتیاق است در نهایت وی را در مسیر رسیدن به خواستهاش قرار میدهد.
در ادامه میتوانید علاوه بر خلاصه کتاب متنی، به خلاصه صوتی کتاب هزار پیشه اثر چارلز بوکوفسکی گوش دهید:
چارلز بوکوفسکی (Charles Bukowski) نویسنده شهیر متولد آلمان میباشد که درروز16 آگوست سال1920در شهر آندرناخ این کشور به دنیا آمد. وی پس از اینکه به همراه خانوادهاش در سال1923 به بالتیمور ایالات متحده مهاجرت نمود، دوره متوسطهاش را در دبیرستان لس آنجلس گذراند. او در دورههایی نظیر روزنامهنگاری، هنروادبیات دردانشگاه لس آنجلس شرکت نمود ودر 23 سالگی نخستین داستان کوتاه خودرا در یک مجله به چاپ رساند. بوکوفسکی پس از مدتی مبارزه با بیماری سرطان خون در روز9 مارس سال 1994 درسن پدروی کالیفرنیا، دیده از جهان فروبست.
کتاب هزار پیشه بوکوفسکی از آنجایی که تقریباً به موقعیتهای او در زندگی شخصیاش اشاره میکند، به انسانهایی توصیه میگردد که میخواهند عزم خود را برای رسیدن به خواستههایشان، با وجود مسائل و مشکلات گوناگون که ممکن است با آنها روبرو شوند، جزم کنند و تا رسیدن به مقصود اصلی خود نه تنها ناامید نشده بلکه هر لحظه ذهن و روح خود را برای مرحله دستیابی به هدفشان، آماده کرده و ذرهای از امید و شوق خود را در این راه، کم نکنند.
کتاب هزار پیشه در برخی نسخهها شامل 200 صفحه بوده و در بعضی دیگر که توسط ناشرین مختلف به چاپ رسیدهاند با تعداد صفحاتی کمتر یا بیشتر به چاپ رسیده است. این اثر پس از یک مقدمه در قالب یک بخش اصلی و با توالی رویدادها برای علاقه مندان به مرحله نگارش رسیده است و توسط ناشرین همچون انتشارات خانه هنر، نشر قاصدک صبا و نشر نگاه، روانه بازار کتاب ایران گردیده است.
رفتم توی رختخواب در بطری را باز کردم، چند ضربه روی بالش زدم و گذاشتم پشتم، نفس عمیقی کشیدم، در تاریکی نشستم و از پنجره بیرون را نگاه کردم این اولین بار بود که پنج روز تنها میشدم. من کسی بودم که در انزوا شکوفا میشد، بدون آن شبیه کس دیگری بودم که بیآب و غذا مانده.
عدهای مرد و زن جوان بودند اما ظاهراً کسی بالاسرشان نبود که به کار بکشدشان، بعد از چند ساعت کار، بین دو تا از زنها مشاجرهای در گرفت سر مجلهها. داشتیم یک سری مجله داستانهای مصور را بستهبندی میکردیم و آن سر میز نمیدانم چه اشکالی پیش آمده بود، مشاجره داغ شد و قضیه بیخ پیدا کرد. گفتم: ببینید، این مجلهها ارزش خواندن هم نداره چه برسه به اینکه بخواهید سر آنها جر و بحث کنید. یکی از آن زنها گفت: بله ما میدانیم که سرکارعالی، حدتان از این جور کارها خیلی بالاتر است. گفتم: بالاتر است؟ گفت: بله، دماغ حضرت عالی خیلی باد دارد، خیال میکنی ما دستگیرمان نشده؟ تازه حالیم شد که کافی نیست آدم کارش را انجام دهد بلکه باید عشق و علاقهای هم به کار داشته باشد.
دنیا جای آدمهای قویه، آدم باهاس یه حرومزادهی کله شق باشه تا کارش پیش بره.
آخر واقعاً چطور میشود آدم خوشحال باشه از اینکه ساعت 6:30 با زنگ ساعت بیدار شود، از تخت بیاید بیرون و لباس بپوشد، زورکی چیزی بخورد و مسواک بزند، شانه کند بعد از یک نبرد طولانی با ترافیک برسد جایی که در واقع زور میزند برای کس دیگری پول دربیاورد و در نهایت هم ازش میخواهند بابت این فرصتی که در اختیارش گذاشته شده قدردان باشد.
امید تمام چیزی است که آدم احتیاج دارد، فقدان امید است که آدم را دلسرد میکند. روزهایی را یادم میآید که در نیو اورلنیز بودم، دورانی که هفتهها با دو بسته شکلات پنج سنتی روزم را سر میکردم تا مجال نوشتن داشته باشم. اما گرسنگی متاسفانه کمکی به پیشرفت هنر نکرد فقط باعث پس رفتش شد. روح انسان در شکمش ریشه دوانده، آدم بعد از خوردن استیک و نوشیدن یک پنج سیری بهتر مینویسد، خیلی بهتر از موقعی که فقط یک شکلات پنج سنتی خورده. اسطورهی هنرمند گرسنه، بیشتر به یک شوخی میماند.
هفت دلار را دادم به هرمان و کت و شلوارم را برداشتم بردم توی اتاقم، رفتم بیرون بطری شراب بخرم وقتی برگشتم در را قفل کردم، لباسهام را کندم و بعد از مدتها خودم را برای اولین خواب شب واقعی آماده کردم.
یکهو اتاق پر از نور شد. صدای تلق تلق و غرش میآمد، خط ریل درست هم سطح پنجرهای اتاقم بود، قطار مترویی هم آنجا ایستاده بود. ردیف چهرههای نیویورکی را از پنجرهی اتاقم دیدم که برگشته بودند و نگاهم میکردند، قطار چند لحظه ایستاد بعد به راه افتاد، همه جا تاریک بود بعد دوباره اتاق پر از نور شد. دوباره از پنجره به چهرهها نگاه کردم، این تصویر مثل وهمی از جهنم، دوباره و دوباره تکرار شد. هر قطار پر از مسافری که میرسید، چهرههای داخلش، زشتتر، دیوانهتر و بیرحم تراز قبلی بود، شراب را سر کشیدم.
جایی که استخدام شده بودم، محل توزیع مطبوعات بود، کار ما این بود که سفارشها را کنترل کنیم تا تعداد مجلههای ارسالی به هر نقطه درست مطابق فاکتورها باشد، بعد فاکتورها را امضا میکردیم. اگر سفارشها برای یک شهر دیگر بود، مجلهها را بستهبندی میکردیم تا ببرند پستخانه و اگر برای فروشندههای محلی بود، بستهها را میگذاشتیم کنار تا وانت بار شرکت به نقاط مختلف شهر آنها را برساند. کار راحت و کسلکنندهای بود اما کارکنان آنجا تک تک مدت خیلی عصبی و مضطرب بودند زیرا مدام نگران بودند مبادا کارشان را از دست بدهند.
روزی هشت ساعت از وقتت را تحویل رئیس میدادی و همیشه او باز بیشتر میخواست برای مثال هم شده هیچ وقت بعد از شش ساعت کار نمیفرستادت خانه، چون آن وقت ممکن بود فرصت فکر کردن داشته باشی.
بعد از رسیدن به فیلادلفیا مسافرخانهای پیدا کردم و اجارهی یک هفته را پیش پیش پرداختم، بار نزدیک آنجا پنجاه سال عمر داشت، از دم در ورودی تا توالت میتوانستی رایحه خرابکاریهای نیم قرن را استشمام کنی.
وضع ادامه داشت: تاریکی بعدم روشنایی، روشنایی بعدم تاریکی. ته بطری را درآوردم و رفتم بیرون تا باز هم بخرم. برگشتم، لباسهام را کندم، برگشتم به رختخواب. رفت و آمد چهرهها ادامه داشت، حس کردم دارم وهم و خیال میبینم، صدها ابلیس ملاقاتم کرده بودند، چیزی که خود شخص شیطان هم ممکن نبود تحمل کند. بیشتر نوشیدم.
سه چهار روزی آنجا کار کردم، جمعه که شد مزدمان را تا آخرین ساعتی که کار کرده بودیم پرداختند، پاکتهای زردی دادند دستمان، حاوی اسکناسهای سبز و پول خرد، پول نقد، از چک و این حرفها خبری نبود. طرفهای عصر نزدیک وقت خاتمه کار وانت بار برگشت، رانندهاش نشست روی بستهای از مجلهها و سیگاری گیراند و خطاب به یکی از کارکنان گفت: آره هری! امروز دو دلار به حقوقم اضافه شده. از محل کار که آمدم بیرون یک بطری شراب خریدم و به اتاقم رفتم.
نویسنده |
چارلز بوکوفسکی |
مترجم |
علی امیر ریاحی |
ناشر |
نگاه |
موضوع |
رمان خارجی |
قطع |
رقعی |
نوع جلد |
شومیز |
گروه سنی |
بزرگسال |
تعداد صفحه |
200 |
وزن |
204 گرم |