
دل آوار، کتابی عاشقانه از لیلا عبدی است که ماجرای پسری شاعر را روایت میکند. شخصیت اصلی داستان، وحید نام دارد که در قبیلهای بزرگ در بلوچستان به دنیا آمده است و علی رغم داشتههای زیادی که به واسطه حضور در چنین جایگاهی نصیبش شده است، تصمیم میگیرد شهر و دیارش را ترک کند و ادامه تحصیلاتش و سپس پیدا کردن شغلی مرتبط بپردازد. اکنون سالها از زمان خروجش از محل سکونت سابقش میگذرد و او تبدیل به شاعری خوش قرینه شده که بیشتر زمانش را در تنهایی سپری میکند.
وحید نه تنها با تنها بودنش مشکلی ندارد بلکه آن را مایه آرامش خود دانسته و روزگار میگذراند تا اینکه دختری با چشمان سیاه با او برخورد میکند. گویی خاطراتی که گرد و غبار زمان بر آن نشسته بود، بار دیگر تازه میشوند و رخ مینمایانند زندگی شخصیت اصلی حس در ظاهر و باطن دچار دگرگونیهایی میگردد.
دل آوار آنجایی برای خوانندگانش جذابتر میشود که علاوه بر قلم هنرمندانه نویسندهاش، ویژگی دیگری دارد و آن الهام گرفتن از یک داستان واقعی است که مخاطب هر لحظه تمایل دارد بداند انتهای داستان به کدام سمت و سو میرود و فرجامش چگونه خواهد بود.
لیلا عبدی (Leila Abdi) نویسنده کاربلد ایرانی است که متولد سال ۱۳۵۸ میباشد. از جزئیات زندگی نویسنده اطلاعات زیادی در دسترس نیست اما آثار متعددی از او به چاپ رسیدهاند که از جمله آنها میتوان این موارد را نام برد: آساره صبح، اعجاز عشق، چند سطر زندگی، خلوت نشین عشق و رستاخیز من مریم.
به اشخاصی که رمانهای عاشقانه و اجتماعی ایرانی را میپسندند، توصیه میشود دل آوار را مطالعه نمایند.
دل آوار در بازار کتاب به همت انتشارات آداش در یک نسخه ۵۵۸ صفحهای به چاپ رسیده و در اختیار عموم علاقمندان قرار گرفته است.
یا حسین مردم بزرگ به دادم برس صدای جیغش خانه را برداشته بود.
بزرگ خان همیشه آرام و جدی نمیتوانست آرام بگیرد. بلند شد و وضو گرفت.
بیدک جوان با پشت د اشکش را پاک کرد و با زانوهای لرزان روی زمین نشست ملک را عاشقانه داشت خیلی بیشتر از مادری که او پیشش بماند و او خدمتکار که را به سرهنگ سپرده بود تا به عنوان نه درست مثل پسر سرهنگ تدین شود. اسمش حالا در شناسنامه هوشنگ بود و فرزند خواندة سرهنگ.
بزرگ در تایید حرف، جعفر رئیس، پاسگاه سری تکان داد نگاهش در نگاه پسرک سیه چرده ی کوچکی گره خورد که کنار درخت خرما ایستاده و به او زل زده بود.
حواست کجاست تدین؟ رد نگاهش را گرفت پسرک مووز شش هفت سالة عریانی را دید میکرد تنها لباسش شلوارکی کهنه و خاکی که روزگاری شاید سیاه رنگ بود اخمهایش در هم رفت و گفت: چه سیاهه نداد و گفت از سرکشی که برگشتی خبرم کن و وارد پاسگاه شد. تدین اشاره کرد نزدش بیاید. پسرک با تردید آمد و در فاصلة دو قدمی او ایستاد چشمهـ گردش را به او دوخت سفیدی چشمش در آن صورت سیاه برق میزد: اسمت چیه؟
صدایش مثل زنگ زیر و تندی میماند بیدک بزرگ با ابروهای بالا داده او را نگریست چی؟ دوباره تکرار کرد: بیدک! لبخند روی لب بزرگ نشست. اسمش هم مثل خودعجیب بود. سرش را تا نزدیکی صورت او پایین آورد و چشم در چشم او دوخت.
نخود چی میخوری؟ بیدی نگاهش کرد و حرفی نزد. بیا ببین چه خوشمزه س!
بیدک همان طور که به او زل زده بود نخودچیها را از دستش گرفت. خواست همه را در دهانش بریزد بزرگ دستش را گرفت و گفت آروم پسرم کم کم باشه؟ بیدک سرش را تکان داد خواست حرف بزرگ را عملی کند نصف نخودچیها روی زمین ریخت بزرگ کنارش روی دو پا نشست و ت نه اینا رو برندار کثیف شدن دیگه چشمهای بیدک پراش باشد و بغض کرده گفت: فوتش میکنم بزرگ لبخندی زد و گفت دوباره بهت میدم اینا رو نخور. آب دهانش را قورت داد.
رد نگاه بیدک را گرفت که به نخو آهی کشید و زمزمه کرد تو. چه میفهمی حیف چیه بچه؟ مشتی دیگر در دستان او ریخت و گفت: خونه ت کجاس؟ بیدک به سمت روبه روی پاسگاه اشاره کرد و گفت او.
بزرگ نگاهی به آن سمت انداخت و گفت: بابات چی کاره س؟ نگاه بیدک روی نخودچیهای بین دستانش بود که احیاناً این بار نریزد. با حواس پرتی گفت: رفته دریا. اخمهای بزرگ درهم رفت و گفت برو خونه بیدرک اونجا اینا رو بخور.
در ادامه میتوانید نسبت به دانلود کامل کتاب دل آوار به صورت رایگان و با فرمت pdf اقدام کنید. لطفا توجه داشته باشید که این تنها نسخه نمونه بوده و برای دسترسی کامل به محتوای کتاب نیاز است آن را خریداری کنید. لینک خرید از منابع معتبر نیز معرفی شده و قابل دسترس است.
دانلود pdf کتاب دل آوارنویسنده | لیلا عبدی |
شابک | 9786229517857 |
ناشر | نشر آداش |
موضوع | رمان اجتماعی عاشقانه ایرانی بر اساس واقعیت |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
تعداد صفحه | 630 |
سایر توضیحات | این یک داستان واقعی است. در خلاصه رمان عاشقانه و اجتماعی دل آوار نوشته لیلا عبدی ، نویسنده محبوب رمان های اجتماعی عاشقانه ایرانی ، که بر اساس واقعیت به تحریر در آمده است ، آمده که:«وحید وارث نام ریاست قبیله ای بزرگ در بلوچستان است.خیانت و اتفاقات تلخ بعد از آن باعث می شود به تمام داشته هایش پشت کند و برای ادامه ی تحصیل و بعد از آن کار، ترک دیار کند. بعد از گذشت سال ها حالا شاعری خوش آوازه که با تنهایی اش خوگرفته و آرام است. این آرامش با ورود دختر سیاه چشمی از خاطرات دور که فراموشش شده، به هم می ریزد. |