کافکا در کرانه رمانی است از نویسنده برجسته ژاپنی، هاروکی موراکامی که برای نخستین بار در سال 2002 و به زبان ژاپنی با مخاطبانش دیدار کرد و در سال 2005 نسخه انگلیسی آن در دسترس بسیاری از خوانندگان قرار گرفت. این کتاب که در همان سال 2005 در لیست ده اثر برتر نشریه نیویورک قرار گرفت، دو داستان که در ظاهر ربطی به یکدیگر ندارند را روایت میکند و رخدادهای عجیب و معماهای متعدد در آن موج میزند. نام یکی از شخصیتهای اصلی داستان کافکا تاموراست که 15 سال دارد و از علایقش کتابخوانی است. کافکا در حال حاضر با پدرش که مجسمهسازی مشغول است زندگی میکند در حالی که مادر و خواهر بزرگتر او حدود 11 سال پیش خانه را ترک کرده و به مقصد نامعلوم رفتهاند. پسرک حالا تصمیم خود را گرفته و در پی یافتن خواهر و مادرش و همچنین بخاطر نفرینی که پدرش کرده است، میخواهد از خانه فرار کند.
در این میان یک شخصیت خیالی هم وجود دارد که در کتاب، نامش، پسر زاغی میباشد و دوست خیالی کافکا تامورا به شمار میرود که میتوان از آن برداشتهای مختلفی کرد مثلاً آن را به نوعی وجدان کافکا دانست که گاهاً با هم گفتگوهایی را دارند. به هر حال پسرک 15 ساله داستان، پس از جمعآوری وسایلش از خانه خارج شده و به شهر دیگری میرود و در یک اتفاق غیر منتظره، در یک معبد زمانی که خود را غرق در خون میبینید، چشم باز میکند و اتفاقاتی دیگر که مخاطب از خواندنش بیشک لذت خواهد برد. شخصیت اصلی و البته دیگر داستان ساتورو ناکاتا نام دارد که ماجرایش از رفتن به یک گردش دسته جمعی همراه با معلم و همکلاسیهایش آغاز میشود. آنها به تپهای رفته و در حال انجام تحقیقات مربوط به پروژه دانشآموزی، زمانی که میخواهند قارچ پیدا کنند به یکباره همگی، از هوش میروند.
پس از گذشت چند ساعت، اوضاع به حالت عادی باز میگردد و همه به هوش میآیند به جز یک نفر، ناکاتا. چند هفتهای سپری میشود تا اینکه ناکاتا هم به هوش بیاید اما تفاوتی در تواناییهایش پدید میآید به گونهای که ساتورو، هوش خود را از دست داده است اما میتواند با گربهها صحبت کند و همین موضوع موجب شکلگیری انگیزهای میگردد تا به جستجوی گربههای گم شده بپردازد. الهاماتی که به ناکاتا میشود تا او بفهمد چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است یا باید چه کاری را انجام دهد و مواردی از این قبیل، چیزهای جالب و حیرتانگیز دیگری است که برای ناکاتا رخ میدهد. به هر حال وجود این دو داستان موازی و در نهایت، نکاتی که باعث میشود آنها یکدیگر را تکمیل کنند نکتهای است که انگیزه خواندن این کتاب را برای همگان بیشتر مینماید.
دانلود کتاب کافکا در کرانه
در ادامه میتوانید نسبت به دانلود کامل کتاب کافکا در کرانه به صورت رایگان و با فرمت pdf اقدام کنید. لینک دانلود در قسمت زیرین ویدیو قرار دارد. همچنین در ویدیو زیر امکان گوش دادن به خلاصه کتاب صوتی این اثر نیز دسترسی خواهید داشت.
دانلود pdf کتاب کافکا در کرانه
درباره هاروکی موراکامی
هاروکی موراکامی (Haruki Murakami) نویسنده ژاپنی متولد روز12 ژانویه سال 1942 در کیوتو ژاپن میباشد. وی که در سال 1968، پایش به دانشکده هنرهای نمایش واسدا باز شد در سال 1971 با همسرش یوکو ازدواج کرد. موراکامی اولین اثرش به نام «آواز باد را به گوش بسپار» را در سال 1979 منتشر کرد که به گفتهی خودش ایدهاش در هنگام تماشای یک مسابقه بیسبال به ذهنش رسیده بود و او را به جایزه نویسنده جدید گونزو رساند. رمان پینبال و سهگانه موش صحرایی از دیگر آثارش به شمار میروند.
کتاب کافکا در کرانه مناسب چه افرادی است؟
افرادی که رمانهای نوشته شده توسط نویسندگان ژاپنی و از جمله مطرحترین آنها هاروکی موراکامی را میپسندند توصیه میگردد این کتاب را مطالعه کنند. همچنین علاقه مندانی که آثار داستانی با مفاهیم بسیار عمیق را در لیست مطالعاتی خود قرار میدهند پیشنهاد میشود این کتاب را حتماً بخوانند.
فهرست کتاب
کتاب کافکا در کرانه در 519 صفحه با ترجمههایی از سید امین مجابی و مهتاب ویسی در فصلهایی کوتاه و بلند دو داستان موازی را در خود جای داده است.
بخشهایی از کتاب کافکا در کرانه
فرصتهای از دست رفته، احساساتی که هرگز نمیتوانیم دوباره آنها را برگردانیم، این بخشی از معنای زنده بودن است اما درون سرمان حداقل جایی که من تصور میکنم یک اتاق کوچکی وجود دارد که ما آن خاطرات را در آن ذخیره میکنیم. باید هر چند وقت یکبار چیزها را غبار روبی کنیم، هوای تازه وارد کرده و آب گلدانهای گل را عوض کنیم. به عبارتی دیگر شما برای همیشه در کتابخانه خصوصی خود، زندگی خواهید کرد.
طبعا من هیچ دوست و رفیقی ندارم. دیواری دورم کشیدهام و نمیگذارم کسی وارد آن شود و خودم هم سعی نمیکنم از آن بیرون بروم. چه کسی همچنین آدمی را دوست دارد؟ همه از دور مرا میپایند. شاید از من بدشان بیاید یا حتی از من بترسند اما خوشحالم که کسی مزاحمم نمیشود چون هزار تا کار دیگر برای خودم تراشیدهام از جمله اینکه قسمتی از وقت فراغتم را صرف بلعیدن کتابهای کتابخانه مدرسه میکنم.
به طرفشان دویدم و بچههایی را که به زمین افتاده بودند بلند کردم. تنشان نرم بود، مثل پلاستیکی که در آفتاب گذاشته باشند، مثل پوسته تو خالی بودند انگار تمام نیروی تنشان کشیده شده باشد اما تنفسشان عادی بود، نبضشان هم همین طور و هیچ کدام تب نداشتند. آرام آرام بودند و اصلاً هیچ جور دردی نداشتند، چیزهایی مثل زنبور گزیدگی یا مار گزیدگی را منتفی میدانستم.
در زندگی همه یک نقطه بازگشت وجود دارد و در موارد بسیار کم، نقطهای وجود دارد که دیگر نمیتوانید جلو بروید و وقتی به آن نقطه میرسیم تنها کاری که میتوانیم انجام دهیم این است که بیسر و صدا واقعیت را بپذیریم، ما اینگونه زنده میمانیم.
پس از پایان طوفان به یاد نخواهید آورد که چگونه آن را پشت سر گذاشتید و چگونه توانستید زنده بمانید. حتی مطمئن نیستید که طوفان واقعاً تمام شده است یا نه. اما یک چیز قطعی است، وقتی از طوفان بیرون میآیید همان شخصی نخواهید بود که قبلاً بودهاید. این همان چیزی است که در مورد این طوفان وجود دارد.
اگر من را به یاد میآوری پس من اهمیتی نمیدهم که بقیه مرا فراموش کنند.
این همانطور است که تولستوی گفت: خوشبختی تمثیل است، ناراحتی یک داستان.
کشف کردم که سکوت، چیزی است که در واقع میتوانی بشنوی.
گوش کنید، هیچ جنگی وجود ندارد که به همه جنگها پایان دهد.
هر یک از ما چیزهای گرانبهایی را از دست میدهیم. فرصتهای از دست رفته، احساساتی هستند که دیگر هرگز نمیتوانیم آنها را دوباره برگردانیم، این بخشی از معنای زنده بودن است. عجیبترین چیز چشمهایشان بود، بدنشان چنانی سست بود که انگار به حال اغما رفته بودند اما چشمهایشان باز بود انگار به چیزی زلزده باشند. گهگاه پلک میزدند، چنانکه به نظر میرسید خواب باشند. چشمهایشان آهسته در حدقه میچرخید، انگار چیز دوردستی را در افق میپایند. چشمها، هشیار به نظر میرسیدند اما عملاً به چیزی نگاه نمیکردند، یا دست کم به چیزی که من بتوانم ببینم. چند بار جلوی صورتشان دست تکان دادم اما واکنشی ندیدم.
بزرگسالان همیشه به دوش بچههای باهوش، بار اضافی میگذارند، دقیقاً به علت اینکه تصور میکنند از پسش بر میآید. این جور بچهها از سنگینی وظایف از پا در میآیند و رفته رفته آن صداقت و مهارتی را که دارند از دست میدهند. این بچهها وقتی با چنین برخوردی روبرو میشوند، کم کم به درون لاکی میخزند و همه چیز را درون خود نگه میدارند. وقت و کوشش زیادی لازم است تا بتوان آنها را از لاک خود درآورد، قلب کودکان انعطافپذیر است اما وقتی شکل گرفت دیگر مشکل بتوان آن را به صورت اول درآورد.
جنگ که در بگیرد خیلیها مجبورند سرباز شوند، سلاح به دست میگیرند و میروند جبهه و ناچار میشوند سربازهای طرف دیگر را بکشند، هر چه بیشتر بتوانند. هیچکس عین خیالش نیست که دوست داری دیگران را بکشی یا نه، کاری است که ناچاری بکنی و گرنه کشته میشوی.
گاهی سرنوشت مثل طوفان شنی است که مدام تغییر سمت میدهد. تو سمت را تغییر میدهی، اما طوفان دنبالت میکند. تو باز میگردی اما طوفان با تو میزان میشود. این بازی مدام تکرار میشود مثل رقص شومی با مرگ، پیش از سپیده دم. چرا؟ چون این طوفان چیزی نیست دورادور بدمد، چیزی که به تو مربوط نباشد. این طوفان، خود توست، چیزی است در درون تو بنابراین تنها کاری که میتونی بکنی تن در دادن به آن است، یکراست قدم گذاشتن درون طوفان، بستن چشمان و گذاشتن چیزی در گوشها که شن به داخلش نرود و گام به گام قدم نهادن در آن.
فقط یک جور سعادت هست، اما بدبختی هزار شکل و اندازه دارد. در زندگی هر کس یک جا هست که از آن بازگشتی در کار نیست و در موارد نادری نقطهای است که نمیشود از آن پیشتر رفت. وقتی به این نقطه برسیم تنها کاری که میتوانیم بکنیم این است که این نکته را در آرامش بپذیریم، دلیل بقای ما همین است.
بیشتر آدمهای دنیا سعی نمیکنند آزاد باشند، کافکا. فقط فکر میکنند که آزادند، همهاش توهم است، بیشتر آدمهای دنیا اگر آزادشان بگذاری بدجوری توی هچل میافتند. بهتر است یادت باشد، مردم عملاً ترجیح میدهند آزاد نباشند.
خیلی چیزها هست که تقصیر تو نیست یا تقصیر من. تقصیر پیشگوییها هم نیست، یا نفرینها یا در، یا پوچی. تقصیر ساختارگرایی یا سومین انقلاب صنعتی هم نیست. همه میمیریم و ناپدید میشویم ولی علتش این است که نظام خود دنیا را بر پایهی ویرانی و فقدان گذاشتهاند، زندگی ما سایههایی از این اصل رهنماست. مثلاً باد میوزد، میتواند بادی شدید و خشن باشد یا نسیمی ملایم اما سرانجام هر بادی فرو میمیرد و ناپدید میشود.
احتمالا خیلی از شما هنوز نمیدونید کتابی که قصد دارم به شما معرفی کنم تا چه اندازه زندگی من رو متحول کرده و به همون میزان هم میتونه تو زندگی شما تاثیرگذار باشه.این کتاب و موضوعی که به آن در کتاب پرداخته شده،به قدری برام لذت بخش شده که بعضی وقت ها موجب سرگرمی دوستانم میشه و از من میخوان که داستان های کتاب رو از بر کنم و به ترتیب براشون بگم.
کاربر
کتاب عالی ایه ولی کلا کتاب هایی که تو ایران به فروش میرسه سانسورن اکثرا و ما حتی نمیتونیم با خیال راحت کتابیو بخونیم و مطمئن باشیم این یه کتاب واقعیه
بهزاد ژیانی
من این کتاب و دو تا کتاب دیگه رو ۱۵ فروردین از سفارش دادم تاریخ تحویل ۱۹ فروردین بود ساعت نه شب شد نیاوردن تماس گرفتم گفتن دیر رسیده مرکز فردا تحویل میدم فردا یکی زنگ زد فهمیدم کلا اشتباه دادن به مامور تحویل یه منطقه دیگه اونم گفت من نمیارم اونجا برمیگردونم مرکز بعد دیدم تو سایت زدن عدم پاسخگویی مشتری! دوباره زنگ زدم گفتن فردا میاریم فردا باز نیاوردن باز زنگ زدم گفتن پس فردا ولی بازم نیاوردن همینجوری بعد یه هفته تاخیر باز هیچ خبری نشد دوباره تماس گرفتم میگه متاسفانه امروز هم تحویل نمیشه!! دیگه گفتم آقا نمیخوام ولم کنید خود اپراتور گفت اوکی لغو میزنم و بدون اونکه به نظر سنجی وصل کنه قطع کرد وقتب سایتو نگا کردن دیدم لغو هم نکرده!واقعا دی جی کالا خدماتش به شدت افتضاح شده من سفارش قبلی هم یه پوست کن گرفتم اومد دیدم تیغ نداره!!!! من دیگه تصمیم گرفتم به هیچ وجه از دی جی کالا خرید نکنم
کاربر
یه ایرادی که این کتاب داشت این بود که نزدیک سی صفحه از کتاب چاپ نشده بود و درواقع داستان نیمه تمام چاپ شده بود و من ادامه کتابو از داخل پی دی اف خوندم.
حسین نیک خواه
باسلام
رمانی ست سوررئالیستی با متن وقلمی بسیار قوی که وقتی شروع میکنید نمیشود راحت کنارش گذاشت
فصل های مختلف کتاب همچون تکه های پازلی ست که با هم کنار چیدن آن میشود آنرا فهمید
به گمانم، کتاب ترجمه ای قابل قبول دارد واشتباهات املایی وانشایی در آن حداقل است
سرگذشت کافکا تامورا دراین کتاب آدم را یاد هولدن کالفیلد در رمان ناتور دشت نوشته سالینجر میاندازد
میلاد محمدی بالسینی
اگه میدونستم کتاب تقلبی چاپ شده عمرا سفترش میدادم، این کتاب به وسیله دستگاه کپی چاپ شده و صحافی شده و افست نیست. یه قیمت الکی ۲۴۰ تومنی هم زدن و مثلاً دارن تخفیف میدن، با این کارشون به بنده خدا مترجم و ناشر ضرر میزنن و متأسفانه نه و نه ارگان دیگهای روی این کار نظارت نداره
سعید مهرجو
این کتاب خواندنی و سراسر معماست و اتفاقات عجیب در آن فراوان است، با دو داستان به ظاهر بیربط به همدیگر که به موازات هم جلو میروند و دو شخصیت اصلی روبهرو هستیم: کافکا تامورا و ساتورو ناکاتا
کافکا پسری ۱۵ ساله و کتابخوان است که تصمیم خودش را گرفته و میخواهد از خانه فرار کند. همراه پدر مجسمهساز خود زندگی میکند. مادر و خواهر بزرگترش هنگامی که او ۴ سال داشت از زندگی آنها بیرون رفتند و یکی از دلایل فرار کافکا از خانه این است که مادر و خواهرش را پیدا کند. و ... باقیش رو خودتون بعد از خریدن کتاب می توانید بخوانید
کلهری کلهری
امروز کتاب رو تموم کردم؛ از این رمان بسیار خوشم اومد و خوندنش واقعا لذتبخش بود. به نظرم اگه از رمان مرشد و مارگاریتا خوشتون میاد؛ احتمالا کافکا در کرانه رو هم دوست خواهید داشت.
1- ترجمه روان و راحته کاملا، ولی به نظر میاد توش اشتباهات زیادی وجود داشته باشه. وقتی مطالبی در مورد کتاب میخوندم متوجه شدم این ترجمه از نظر مفهومی کمی مشکل داشته و بعضی مفاهیم رو نتونسته به درستی به مخاطب برسونه. مثلا همراه با پسر نوجوان، یک همزاد یا دوستِ خیالی وجود داره که در ترجمه های دیگه اسمش کلاغ یا کلاغ نام گفته شده و این نکته خیلی مهمیه با توجه به نمادهای کتاب، ولی در این ترجمه ، اسم پسر کرو هستش که برای خواننده فارسی زبان کاملا بیمعنیه!
2- کلا کافکا در کرانه متاسفانه سانسور بسیار زیادی داره در ایران ولی به نظر میاد این ترجمه، میزان سانسورهاش خیلی بیشتر از ترجمه های دیگه هستش. همونطور که گفتم در تحلیلهای سایر ترجمهها، مطالبی رو میخوندم که در این ترجمه اصلا بهشون اشاره ای نشده بود و خواننده به کل ازشون بی اطلاع میمونه!
3- کیفیت کتاب و چاپ خوبه. باوجوداینکه تعداد ورقهای کتاب بیش از 500 صفحه است و من موقع خوندن زیاد هم مواظبش نبود ولی برگبرگ نشد.
محمدامین باقری
نظراتو که میخوندم همه از محتوای اثر گفتن در حالیکه بنظرم بهتره حداقل اینجا در مورد کیفیت فیزیکی محصول صحبت بشه! وگرنه در مورد اثار امثال موراکامی اهل فن خیلی صحبت کردن!
با تخفیف واقعا ارزش داره خریدش
یکتا شکیب پور
متن کتاب که خب عالیست ترجمه هم خوبه قابل قابوله حتی با وجود سانسور میشه متوجه متن شد ولی متاسفانه کتاب نصفه است در پایان فصل ۴۷ نوشته پایان و صفحات به پایان میرسه در حالیکه کتاب ۴۹ فصل هست و یهو وسط داستان کتاب تموم میشه
نمیدونم چرا ترجمه نکردن و چرا اخه وسط داستان یهو مینویسید پایان چون دو فصل نهایی نیست و نفهمیدم چی شد اخرش
saba hasanzade
داستان جالبی بود تا حدودی تلفیقی از سبک زندگی در ژاپن با عقاید و باورهای نویسنده به جهان و جهان پس از مرگ.
پیشنهاد میکنم از همهی نویسنده های دنیا کتاب بخونید اینجوری با فرهنگ و سبک زندگی بقیه کشورها آشنا میشین و به نظرم یه جور جهان گردی به حساب میاد.
کاربر
انقد این ترجمه از کتاب سانسور شده ک نمیتونین درکی از کتاب داشته باشین و به چیزی ک نویسنده میخواد برسین
میترا رجبی
از نظر ویراستاری افتضاحه... پر از غلط و حروف جا افتاده یا اشتباه
نرگس محمودی
درباره محتوای کتاب نمیتونم نظر بدم چون هنوز نخوندم و با توجه به نظرات بسیار مثبت دوستان کتاب رو گرفتم
اما کتاب کااااملا سالم به دستم رسید، جلد قشنگه ، برگه ها سفیدن اما حتی اگه جنسشون کاهی هم بود مشکلی نبود.
صحافی کتاب واقعا فوق العاده و تمیزه خیلی خوشم اومد آدم دلش میخواد فقط کتابو ورق بزنه
امیدوارم محتواش هم همینقدر عالی باشه
و قیمتش هم واقعا با تخفیف فوق العاده است و حتما ارزش خرید داره.