کتاب دم را دریاب اثر سال بلو

معرفی و دانلود کتاب کتاب دم را دریاب اثر سال بلو رایگان به همراه خلاصه کتاب

سال بلو در کتاب امروز را دریاب، داستانی را روایت می‌کند که در آن، شخصیت اصلی با نام ویلهلم در اکثر تصمیماتش، اشتباهی را مرتکب شده است در حالی که بدشانسی‌های امروز زندگی‌اش نتیجه نیت‌های اشتباه و سهل انگارانه‌اش بوده است، اکنون تصمیم گرفته است راه نجاتی برای فرار از لحظات سخت و طاقت فرسایش پیدا کند یا حداقل انسانی را بیابد که او را برای محقق کردن این مهم یاری نماید. ماجرا از یک هتل آغاز می‌شود و بیشتر آدم‌هایی که نویسنده در طول قصه اش آنها را ساخته و پرداخته می‌کند و در مقابل دیدگان مخاطبانش قرار می‌دهد، روحیه‌ای سرد و پژمرده دارند.

برای مثال یکی از آنها پدر ویلهلم است که به نوعی فرزندش را طرد کرده است  اشتیاقی برای کمک به پسرش در او دیده نمی‌شود، دیگر شخصیت‌ها نیز افراد کلاهبردار و پیر هستند که به هیچ وجه انگیزه‌ای در راستای حمایت است دیگری در وجودشان مشاهده نمی‌گردد. حالا در چنین شرایطی، نقش اول داستان نه در گذشته فایده‌ای را یافت کرده و نه به آینده امید دارد بلکه در تلاش است از امروز به همین لحظه کنونی اش استفاده کند. از سوی دیگر اگرچه ویلهلم به عنوان محوری‌ترین شخصیت داستان سال بلور می‌خواهد دست به زانو گرفته و روزهایش را از نو بسازد اما نویسنده با رویکردی به ادامه قصه‌اش می‌پردازد که تاریکی در آن مشهود است.

وی معتقد است ما انسان‌ها علی رغم تمام تلاشی که می‌کنیم، هیچ چیز نیستیم و با اینکه برنامه‌ریزی می‌کنیم و از تمام کوششمان را برای رسیدن به اهدافمان استفاده می‌کنیم اما یک سری حقایق تلخ وجود دارند که باید آنها را بپذیریم. با این حال، اثر مذکور حرف‌های زیادی برای گفتن دارد که مخاطب برای درک کامل می‌بایست تا انتها با آن همراهی کند.

درباره سال بلو

سال بلو (Saul Bellow)، نویسنده آمریکایی کانادایی بود که در سال ۱۹۱۵ در روز ۱۰ ژوئن در کبک کانادا متولد شد. و از سال ۱۹۵۳ با انتشار آثارش نظیر: ماجراهای  اوگی مارچ، هرتزوگ و سلطان باران، به جهانیان معرفی شد و در ادامه جوایزی نظیر: پولیتزر،نشان ملی هنر آمریکا و نوبل ادبیات را از آن خود کرد. بلو ۵ بار در طول زندگی‌اش ازدواج کرد و صاحب ۴ فرزند شد. وی سرانجام در روز ۵ آوریل سال ۲۰۰۵ در منزل شخصی‌اش در بروکلین ماساچوست، دار فانی را وداع گفت.

کتاب مناسب چه افرادی است؟

که علاقمندان به داستان‌هایی با سبک رئال  قصه‌هایی تراژیک با رگه‌های کمدی مطالعه این کتاب پیشنهاد می‌شود.

فهرست مطالب

امروز را دریاب که با نام دم را دریاب یز در بازار کتاب عرضه می‌شود، اکنون توسط نشر چشمه با ترجمه بابک تبرایی ر یک نسخه ۱۷۸ صفحه‌ای به چاپ رسیده و در اختیار علاقمندان قرار گرفته است

بریده‌هایی از کتاب

هرگز به ذهن ونیس خطور نکرده بود که ممکن است مردى به ستاره‌شدن در چنین نقشى اعتراض کند. گفت: «این شانس توئه. تو تازه رفتى کالج. چى مى‌خونى؟» بشکنى زد. «آت و آشغال.» ویلهلم چنین حسى نسبت به درسش داشت. «ممکنه پنجاه سال جون بکنى تا به یه جایى برسى. این‌جورى، با یه جهش، دنیا مى‌فهمه تو کى هستى. اسمى مى‌شى مثل روزولت، سوانسن. از شرق تا غرب، تو چین، تو امریکاى جنوبى. این مزخرف نیس. محبوب کلّ دنیا مى‌شى. دنیا اینو مى‌خواد، اینو لازم داره. یه نفر لبخند مى‌زنه، یه میلیارد نفر باش لبخند مى‌زنن. یه نفر گریه مى‌کنه، یه میلیارد دیگه باهاش مى‌زنن زیر هق‌هق. گوش‌کن، داداش...» ونیس عزمش را جمع کرده بود تا تلاشش را بکند. وزنه‌ى عظیمى روى تخیلش سنگینى مى‌کرد که او نمى‌توانست برش دارد. مى‌خواست ویلهلم هم آن را احساس کند. اجزاى صورت بزرگ، تمیز، خیرخواه، و بیشتر احمقانه‌اش را طورى درهم کشید که انگار او زندانى بى‌اراده‌شان بود، و با صداى خفه و از چاقى بند آمده‌اش گفت: «گوش‌کن، همه‌جا پُره از آدم‌هایى که دارن سخت تلاش مى‌کنن، با بدبختى و مصیبت و غصه و خستگى، هى تلاش مى‌کنن و تلاش مى‌کنن. اون‌ها به یه فرصت احتیاج دارن، درسته؟ یه هُل، یه کمک، خوش‌بیارى، یا همدلى.»

ویلهلم گفت: «حتما همین‌طوره.» آن احساس را دریافته بود و منتظر بود تا ونیس ادامه دهد. ولى ونیس دیگر چیزى براى گفتن نداشت؛ او نتیجه‌اش را گرفته بود. چند صفحه از فیلم‌نامه‌اى که روى کاغذى آبى‌رنگ کپى شده و با منگنه به‌هم چسبانده شده بود را به او داد، و گفت که خودش را براى آزمون سینمایى آماده کند. گفت: «دیالوگ‌هات‌رو جلو یه آینه بخون. خودت‌رو رها کن. نقش باید بهت سوار شه. از ادا درآوردن نترس. پراحساس باش. سنگ تموم بذار. چون وقتى شروع مى‌کنى به بازى کردن، دیگه یه آدم عادى نیستى و اون‌جور چیزها در موردت صدق نمى‌کنه. دیگه مثل آدم‌هاى معمولى رفتار نمى‌کنى.»

آدم فقط به اندازه همان‌چیزی که دوستش دارد خوب است.

از اینکه تصور می‌کرد وقتی پای پنهان کردن گرفتاری‌های زندگی باشد تواناتر از هرکس دیگر است؛ سخت در اشتباه بود. این گرفتاری‌ها به‌وضوح در پیشانی او نوشته شده بود. خودش خبر نداشت.

به‌هرحال، اکنون ویلهلم در حالی که روزنامه را که به نحوی مچاله زیر بغل داشت، سرگرم فکر کردن بود: آنچه را که انسان می‌تواند مطابق خواست خود تغییر دهد واقعاً بسیار کم است. نمی‌تواند ریه‌هایش را و یا اعصابش را، و یا خلق‌وخوی ومزاجش را عوض کند. این چیزها تحت فرمان او نیست. هنگامی که جوان است و نیرومند و با حوصله و گردش زمانه را مطابق میل خود نمی‌بیند، می‌خواهد آن را از نو طوری ترتیب دهد که با آزادی او وفق داشته باشد، ولی نمی‌تواند نظام اجتماعی را دگرگون سازد، و یا با مزاج و تن دیگری متولد شود؛ دامنه آزادی و حیطه قدرت انسان محدود است، و شاید در اینکه اساساً نمی‌توان سرنوشت را تغییر داد حکمتی نهفته باشد.

نخست، باید گناه خویش را بخشید، و سپس عفو عمومی صادر کرد.

وضع طوری شده که مردم درباره هرچیز خنگ‌اند مگر پول.

هرکس مثل صورت‌های ورق بازی بود، که از هر طرف بگیری سروته‌اند.

چه هستی؟ هیچ‌چیز. جوابش این است. هیچ‌چیز. صادقانه و از ته دل باید گفت – هیچ‌چیز! بنابر این نمی‌توانی تحملش را بکنی و می‌خواهی چیزی باشی، و سعی می‌کنی. اما بشر به جای اینکه چیزی بشود، در صدد فریب دیگران برمی‌آید. آدم دربارۀ خودش نمی‌تواند زیاد سخت گیر باشد. با این وصف، باز هم سایرین را کمی دوست دارد. مثل تو که یک سگ داری، یا اینکه مقداری پول صرف امور خیریه می‌کنی. حالا این را می‌شود گفت دوست داشتن؟ چی می‌شود گفت؟ خودپرستی، خودپرستی محض و ساده. این یک راه دوست داشتن روح ظاهرساز است. بطالت است. فقط بطالت، آنچه هست همین است. و نظارت اجتماعی چیز مورد علاقه روح ظاهر‌ساز درست همان است که زندگی اجتماعی مکانیزم اجتماع هست. و این فاجعه زندگی بشری است. اره وحشتناک است؛ وحشتناک! بشر مختار نیست! آن که به تو خیانت می‌کند در درون تو است و تو را به کمترین قیمتی می‌فروشد. باید مثل برده ازش فرمان بیری. تو را مثل یابو به زیر کار می‌کشد. و تازه برای چی؟ برای کی؟

آدم از اینکه مواظب رفتار و کردار خودش باشد و سعی کند به‌وضع خودش سر و صورتی بدهد، خسته می‌شود. باید نصف عمر خودمان را صرف جبران اشتباهات نصف اول آن بکنیم.

ویلهلم جرات نمی‌کرد سرش را برگرداند. به خودش گفت: من جلو این مردم گریه نخواهم کرد. من اگر جلو این‌ها خودداری نکنم و مثل بچه‌ها بزنم زیر گریه، خیلی ضعیف می‌شوم، ولو اینکه دوباره هیچ‌وقت نبینمشان. نه! نه! و با این حال اشک‌های نیفشانده‌اش جاری شد و به‌شدت جاری شد و او مثل مردی به‌نظر می‌آمد که در شرف غرق شدن است.

دانلود کتاب کتاب دم را دریاب

در ادامه می‌توانید نسبت به دانلود کامل کتاب دم را دریاب به صورت رایگان و با فرمت pdf اقدام کنید. لطفا توجه داشته باشید که این تنها نسخه نمونه بوده و برای دسترسی کامل به محتوای کتاب نیاز است آن را خریداری کنید. لینک خرید از منابع معتبر نیز معرفی شده و قابل دسترس است.

دانلود pdf کتاب کتاب دم را دریاب

مشخصات کتاب کتاب دم را دریاب

مشخصات
نویسنده بابک تبرایی
شابک 9789643623890
ناشر نشر چشمه
موضوع داستان کوتاه خارجی
قطع رقعی
نوع جلد شومیز
جوایز ادبی نوبل ادبیات (نویسنده)
تعداد صفحه 176
تعداد جلد 1
وزن 207 گرم

نظرات کتاب کتاب دم را دریاب

  • سعید پیرمراد سعید پیرمراد

    توصیه میکنم کتاب صوتی شو با صدای استاد رضوی در کانال یوتیوب گوش کنید خیلی زیبا کتاب رو میخونه من سی بار گوشش دادم خیلی کتاب جالبیه

  • محمد صادق مستغیث محمد صادق مستغیث

    خوب بود.

  • طاها اعظمی طاها اعظمی

    خیلی خوبه. مفید و خواندنی

  • میلاد حیدری میلاد حیدری

    یه مقدار کاغذش سنگین بود اما کیفیت چاپ بسیار خوب. توصیه میشه

  • محمدرضا خسروی قاضی ولوئی محمدرضا خسروی قاضی ولوئی

    کتاب خوب و دوست داشتنیی هستش ، من قبلن خریدم مشکل چاپی داشت ولی اینبار که خریدم مشکلی نداشت و راضی بودم .

  • عکس خوانده نمی‌شود

    خرید کتاب کتاب دم را دریاب